11/18/2003

from : http://xyz3.blogsky.com/



بعضی وقتها آدم به خودش می گه اين همون دوستيه که دنبالش بودم همونی که می تونيم تا آخر عمر در شادی و غم کنار هم باشيم و به نوه هامون بگيم می دونی من با عمو فلانی از کی دوستيم؟
ولی يهو يه ورق بر می گرده يه کارايی ميکنه و يه چيزايی مگه که از رو سرت دو تا شاخ در مياد بيرون و دهنت همينجور وا می مونه .
شايد شعر شل سيلور استاين هم توی يه همچين موقعيتی سروده شده باشه:

خيلی خوب ...خيلی زود تبديل شد به خيلی بد
خيلی زود.
هيچکس چيزی به من نگفت و به همين دليل هيچ وقت سر در نياوردم
که خيلی خوب چقدر زود تبديل می شود به خيلی بد.

آفتاب تتبديل شد به سايه ، به باران
شور و شوق ...تبديل شد به لذت ، به درد
ترنم ترانه های دل انگيز عاشقانه جايش را داد به سر دادن سرودهای غم انگيز
خيلی زود.
با "تا ابد " شروع شد و ابد تبديل شد به گاهی به هيچ وقت
و"مرا دوست داشته باش " تبئيلشد به "جايی هم در قلبت برای من در نظر بگير"
خيلی زود.
خيلی خوب... زودتر از آنکه فکر ميکرديم تبديل شد به خيلی بد
خيلی زود.
اگر هيچ کس به تو نگفته باشد حالا ديگر بايد بدانی
که خيلی خوب ، خيلی زود تبديل می شود به خيلی بد.

خيلی زود.


0 Comments:

Post a Comment

<< Home