12/04/2003

بالاخره چه بخوای و چه نخوای عوامل محیطی بخش بزرگی از رفتارا فکرا و احساساستو تحت تاثیر قرار میدن. برای منم محیط خوابگاه و دانشگاه اصلا اون چیزی نیست که من توش بتونم اونجوری که یه روزی میخواستم باشم. آدما و امکانات چیزایی هستن که سخت پر پرواز من رو دارن میبرن و خسته میکنن.
و شاید چیزی که بیشتر از همه آدمو پایبند محیط اطرافش میکنه همونیه که شاید من تو شیراز جاش گذاشتم و شایدم هیچوقت وجود نداشته. از این فاصله ی دور و با این امکانات هیچکس نمیتونه از اونجا اونچیزی باشه که بشه پا روی شونه ی همدیگه بزاریم و بالا بریم.
میدونی منظورم چیه. منظورم یه محیطه گرمه که بشه توش به دور از جو جامعه جلو رفت. دقیقا مثه یه قهوه خونه ی کوچولو و گرم توی سرمای تند و تیز زمستون.
حالا تنها چیزی که دلم میخوات اینه که انقد این شعر تو سرم چرخ نزنه و انقد مجبور نشم به خاطر هدفی که دارم با این همه آدمایی که ازشون خوشم نمیاد رابطه برقرار کنم.

من همونم که یه روز میخواستم دریا بشم

میخواستم بزرگترین دریای دنیا بشم

آرزو داشتم برم تا به دریا برسم

شبو آتیش بزنم تا به فردا برسم
توی چاله افتادم خاک منو زندونی کرد

آسمونم نبارید اونم سر گرونی کرد

حالا یه مرداب شدم یه اسیر نیمه جون

یه طرف میرم تو خاک یه طرف به آسمون


منم اون مرداب پیر از همه دنیا جدا

داغ خورشید به تنم زنجیر زمین به پام

من همونم که یه روز میخواستم دریا بشم

میخواستم بزرگترین دریای دنیا بشم

آرزو داشتم برم تا به دریا برسم

شبو آتیش بزنم تا به فردا برسم

اولش چشمه بودم زیر آسمون پیر

اما از بخت سیاه راهم افتاد به کویر

چشم من به اونجا بود پشت اون کوه بلند

اما دست سرنوش سر راه یه چاله کند

توی چاله افتادم خاک منو زندونی کرد

آسمونم نبارید اونم سر گرونی کرد

حالا یه مرداب شدم یه اسیر نیمه جون

یه طرف میرم تو خاک یه طرف به آسمون

خورشید از اون بالاها زمینم از این پایین

هی بخارم میکنن زندگیم شده همین

با چشام مردنمو دارم اینجا میبینم

سرنوشتم همینه من اسیر زمینم

هیچی باقی نیست ازم قطره های آخره

که یه تشنه همینم داره همراش میبره

خشک میشم تموم میشم فردا که خورشید میاد

شن جامو پر میکنه نمیاره دست باد


0 Comments:

Post a Comment

<< Home