3/09/2004

توپ که از پای پسرک جدا شد
مثل فشفشه هوا را شکافت
و خورده های شیشه که در فضا پراکنده شدند.
کودک نوزادی که زیر پنجره خوابیده بود گریه میکند
و از آن دورها
صدای جییغ مادرم است که مدام می آید
پسرک
دل نگران توپ خود
این پا و آن پا می کند که برود یا بماند
توپی خون آلود به سمت او قل میخورد
وقتی که توپ را در دست میگیرم
به این فکر میکنم
که شاید من هم
خودم را
جایی در سالها قبل
زیر همین خورده های شیشه جا گذاشته ام
صدای مادرم هنوز در گوشم میپیچد
دلم را جای دیگری جا گذاشته ام
خودم هم اینجا نیستم
به این فکر میکنم
که هر تکه از خودم را جایی زیر همین خورده شیشه ها جا گذاشته ام
چیزی نمانده است.

-azin azadi-

0 Comments:

Post a Comment

<< Home