1/03/2004

تولدم هم گذشت و رفت
مثله خیلی چیزای دیگه که گذشتن و رفتن
خیلیا بهم تبریک گفتن
و چند تا کادو هم گیرم اومد
و چند تا کارت تبریک هم توی دنیای مجازی...
اما شاید بهترین کادویی که گیرم اومد
گروه داستانی باشه که پیدا کردم
و دقیقا توی روز تولدم برای اولین بار بود که اونجا میرفتم.

وقتی همه جا میخونم درباره ی ضعف مدیریت توی بم آتیش میگیرم. آتیش. وقتی متوجه میشم که اینهمه کمک نتونستن به بعضی از آدمای محتاج برسن بازم آتیش میگیرم. وقتی میشنوم که توی کاره ساختمون سازی بازار رشوه گرمه گرمه دیگه حس میکنم سر تا پام گر گرفته و داره میسوزه.

وقتی که میبینم این همه آدم دور و برم هیچ هدفی توی زندگی ندارن. وقتی میبینم این همه آدم هرچه پیش آید خوش آید...وااای

آره. دیدن خیلی از چیزا سخته.
اما سخت ترین چیز اینه که آدم بشینه و خودش رو نیگاه کنه.
-سخت ترین محاکمه محاکمه ی خوده--

به هر حال اینکه آدم با خودش رو راست باشه خیی مهمه.
به هر حال فکرا همینجور میان و میرن و پشت سرشون ردی از دود به جا میزارن. بعضی وقتا انقد دلم گرفته که میتونم بشینم و به این رد سفید ساعتها نگاه کنم.
توی خیال خودم برم توی شهر قصه ها شهری که فقط خودم و توی خیال خودم با فکرای خودم ساختمش.

به هر حال اهمیتی نداره اگر کسی روز تولدش دلش خیلی بگیره. اهمیتی نداره اگه حرفایی توی گلوش مثله بغض گیر کرده باشن و هیچ کس نباشه که بتونه بغضشوجلوی اون بشکونه. اهمیتی نداره اگه فک کنی کلی ازآدما چقد اینروزا رفتارشون تصنعی شده.

اینا هیچ کدوم اهمیتی ندارن. حتی این اهمیتی نداره که تو ماهی 25 هزار تومن از بابات پول بگیری ولی برای تولدت 10 تومنشو خرج کنی.

شاید الان تنها چیزی که اهمیت داره اینه که من 2 روز دیگه امتحان ریاضی دارم و هنوز شروع نکردم به خوندن.

شاید تنها چیزی که اهمیت داره اینه که بالا بری پایین بیای توی زندگیت مجبوری یه سری از کارارو بکنی(هرچند خوشت نیاد) و مجبوری به خیلی از اهدافت نرسی.

شاید تنها چیزی که توی این زندگی مهمه اینه که توی زندگیت هیچ هدفی نداشته باشی. خوش باشی. هرچه پیش آید خوش آید باشی.
اینطورنیست؟

0 Comments:

Post a Comment

<< Home