11/10/2004

انصافا دیگه متروکه شده اینجا. هووم
--
ادیسون
توماس آلوا ادیسون روی صندلی چوبی گوشه لابراتوار‌ کوچکش نشسته بود و زیر نور شمع، به لامپی که قرار بود اختراع کند می نگریست و با خود میگفت: دیگه هرچی بود و نبود که اختراع کردم. این یکی رو هم که اختراع کنم تموم میشه و مجبورم تا آخر عمر بشینم سماق مک بزنم. آیندگان؟ خوب نشستین پای کامپیوتراتون و برا خودتون حال میکنیدها! از جای برخاست و به سوی لامپ رفت. تنگستن یا آلومینیوم يا پلاتين؟ ده بیس سه پونزده،‌هزار و شصت و شونزده، هر می‌گه پونزده نیست، هیفده، هیژده، نوزده، بیست.. تنگستن پس. دو سر آنرا به سیم وصل کرد و حباب شیشه ای اش را برداشت و بر روی آن گذاشت. کلید را که زد تلألویی وصف ناشدنی درخشید و تمام آزمایشگاه را چون روز روشن کرد. ادیسون اختراع جدیدش را خاموش کرد تا برق زیاد مصرف نشود. به آرامی به سوی صندلی‌اش بازگشت. دفترچه کوچکش را زیر نور شمع گشود و یک شماره دیگر به آن افزود: ۱۰۹۳ ... و آنرا «لامپ» نامید. کشوی چوبی میزش را گشود و بسته سماق را بیرون آورد!

برگرفته از کاپوچينو