10/29/2003

womeniniran

womeniniran

10/26/2003

همش تو این فکر بودک که برای امروز چی بزارم. تا اینکه الان چشمم به یه داستان قشنگ تو یه وبلاگ افتاد. ولی چون این داستانو قبلا خونده بودم و مطمئنم که مال نویسنئه ی اون وبلاگ نیست لینک وبلاگشو اینجا نمیزارم.



ـمن يك سنت پيدا كردم
پسر كوچكي ، روزي هنگام راه رفتن در خيابان ، سكه اي يك سنتي پيدا كرد . او از پيدا كردن اين پول ، آن هم بدون هيچ زحمتي ، خيلي ذوق زده شد . اين تجربه باعث شد كه او بفيه ي روزها هم با چشمهاي باز سرش را به سمت پايين بگيرد ( به دنبال گنج ! ) . او در تمام مدت زندگيش ، 296 سكه 1 سنتي ، 48 سكه 5 سنتي ، 19 سكه 10 سنتي ، 16 سكه 25 سنتي ، 2 سكه نيم دلاري و يك اسكناس مچاله شده 1 دلاري پيدا كرد . يعني در مجموع 13 دلار و 26 سنت .1
در برابر به دست آوردن اين 13 دلارو 26 سنت ، او زيبايي دل انگيز 31369 طلوع خورشيد ، درخشش 157 رنگين كمان و منظره درختان افرا در سرماي پاييز را از دست داد .1
او هيچ گاه حركت ابرهاي سفيد را بر فراز آسمانها در حالي كه از شكلي به شكل ديگر در مي آمدند ، نديد . پرندگان در حال پرواز ، درخشش خورشيد و لبخند هزاران رهگذر ، هرگز جزئي از خاطرات او نشد .

باران ميان آدمها فرق نمي گذارد. در يک زمان بر سر همه مي بارد و وقتي شروع به بارش مي کند همه با هم برابر مي شوند، نه کسي از ديگری بهتر است نه بدتر. همه با هم برابر و يکسان اند.
- پل استر -



10/25/2003

واقعا اساتید دانشگاه های ما بعضیاشون عجب اعجوبه هایی هستن.
این آقای استاد دانشگاه تهرون (منظورم آقا یعقوبه) کشف کردن که من به عنوان یه وبلگ نویس دارم شما رو اقفال میکنم و خودمو هم از کارو زندگی انداختم( البته این تیکش درسته چون از صبح تا حالا دارم مطلب میذارم تو وبلاگ)
یه چیزا دیگه که یه اییییییییین چنین کارایی فقط فهم و درک گوینده رو میرسونه و یه موضوع خوب برا خندیدن. من که خیلی حال کردم.

اگه میخواین بدونین برا اعتیاد تو ایران چیکارا دارن میکنن اینو ببینین

قبل از انفلاب یه حزبی بود که اسمش حزب خران بود.من چیزه زیادی دربارش نمیدونم . فقط چند تا مجله ی توفیق ( که گل آقای اون موقع ها بوده) که از بابام بهم رسیده بود رو قدیما وقتی ورق میزدم خیلی این حزبو مسخره میکرد. البته اون که ذاتا مجله ی طنز بود ولی خوب از اسمشم معلومه که همچینم نباید چیزه درست و حسابی ای باشه. حالا در کل همه ی اینا رو نوشتم که سایت جدیدش و بهتون بگم. اینجا

کلاسیک

خیلی جالبه.
مجموعه ای هرچند ناقص از اشعار کلاسیک ایران. حتما یه سر بزنین. :
اینجا

خیلیا میخوان با بلاگر وبلاگ بسازن ولی چون میبینن سیستم نظر سنجی نداره ولش میکنن (اصطلاحا ایرانی بازی در میارن).
باب این پرشین بلاگ مسخره چیه اینجوری چسبیدین بهش. ما که پرشینی بودیم خودمونو راحت کردیم اومدیم توی بلاگر . هم میتونی وبلاگه تیمی تعریف کنی. هم سرعتش بالاست. هم با کلاسه. هم میتونی هروقت دلت خواست آدرس بلاگتو عوض کنی. تاااازه اگرم سیستم نظر خواهی خواستین خدا داده سایتایی که ارائه میدن. یکی از مشهور ترینشونم همین هالواسکنخودمونه که به راحتی میتونین ازش استفاده کنین. پس ببینین که من چقد به فکرتون هستم ای پرشینیهای .......

این نوشته ها هم از یه وبلاگه خوشگله دیگه :
* هيچ چيز به اون سادگي که به نظر مي رسه نيست.

* همه کار ها بيشتر از اوني که فکر مي کني طول مي کشه.

* يه کاري رو از راه سختش انجام دادن هميشه در طولاني مدت آسون تره.

* کسايي که وقتي اوضاع داره خراب ميشه لبخند مي زنن قبلا فکرش رو کردن که کي قراره سرزنش بشه.

* حقيقت باعث اخراج تو مي شه.

* اگه نمي توني مردم رو متقاعد کني، گيج شون کن. <:

* وقتي دستات کاملا کثيف شد دماغت شروع ميکنه به خاريدن. <:

* وقتي يه چيزي رو شک داري، بلند و محکم و متقاعد کننده بيانش کن. <:

* طول يک دقيقه بستگي به اين داره که منتظر چي هستي.

* هميشه وقتي يه نفر ميگه: "به خاطر پولش نيست، به خاطر خودشه" بدون که به خاطر پوله. <:


* تعداد کسايي که دارن تماشات مي کنن بستگي مستقيم داره به ميزان احمقانه بودن کاري که داري انجام مي دي.

* هميشه اوضاع قبل از اين که بهتر بشه، بد تر مي شه.

* توي کارهايي که به انسان مربوطه، غير ممکنه که بشه يه کاري کرد که هيچ خطايي پيش نياد. بنابراين بي خودي زور نزن.

* وقتي ميخاي به يه نفر ثابت کني که يه دستگاهي کار نمي کنه، همون موقع کار مي کنه.

* وقتي روزگار يه مسالهاي رو حل مي کنه، راه حل اون مساله معمولا يه مشکلي ايجاد مي کنه که خيلي بد تر از اون اولي يه.

* دقيق بودن فقط به اين معنيه که اشتباهات رو به موقع انجام مي دي.

* اون وضعيت اضطراري اي که کاملا براش آماده هستي هيچ وقت اتفاق نمي افته.

* همه کشفيات بزرگ تصادفي انجام شده اند.

* اگه يه کاري آسون به نظر مي رسه، سخته. اگه سخت به نظر مي رسه، غير ممکنه.

* وقتي يه چيزي داره مي افته، هر تلاشي براي نجات دادن اون از افتادن باعث خرابي هاي بيشتري مي شه نسبت به وقتي که هيچ کاري نمي کردي و مي گذاشتي همون جا بيفته.

* يه کاري که مجبور نيستي انجامش بدي، يا اگه انجام بدي يا نه فرقي نمي کنه، هميشه به بهترين شکل انجام ميشه.

* همه کار ها اونقدر کش مي آن که همه وقتي رو که براش داري بگيرن.

* هيچ وقت، وقت يا پول کافي وجود نداره.

* هيچ حدي براي بدتر شدن اوضاع وجود نداره.

* وقتي اوضاع خراب ميشه، اوضاع همه چي با هم خراب ميشه و در بدترين موقع ممکن.

* احتمال موفقيت رابطه معکوس داره با ميزان اهميت پروژه.
*

میدونی چیه؟
خب نمیدونی.
اینجا قرار نیست هی شعر معر و از این خوشگا بازیا بریزم.
اونا رو تو اون یکی وبلاگم میریزم و آدرسشم بهت نمیگم.
هر هر هر هر هر
اما از اون جایی که من تو کاره طراحی وب هستم (اهم اهم) از صفحه های وبی که طراحیشون خوب باشه ذوق مرگ میکنم.
اینم تقریبا با کلاسترین قالب وبلاگیه که دیدم.
آبی باشه . با کلاسم باشه. چی مییییشه :
فعالا همینو داشته باشین تا بعد

10/21/2003

کجای این شب تاریک
بیاویزم. بیاویزم
عبای ژنده ی خود را .....


هنوز که هنوزه برا وبلاگ تبلیغ نکردم. نمیدونم از کی شروع بکنم . دنبال یه شروع قوی هستم و اینکه بالاخره اونی که دوس دارم بهم کمک کنه میات یا نه.

baba
be pir
be peighambar
yahoo pooli nemishavad.
hei off nazarin.
khob?
http://help.yahoo.com/help/us/mesg/mesg-20.html

10/20/2003

دو خط موازی زاييده شدند .

پسرکی در کلاس درس آنها را روی کاغذ کشيد .

آن وقت دو خط موازی چشمانشان به هم افتاد و در همان يک نگاه قلبشان تپيد .

و مهر يکديگر را در سينه جای دادند .

خط اولی نگاهی پر معنا به خط دومی کرد و گفت : ما می توانيم زندگی خوبی داشته باشيم ... خط دومی از هيجان لرزيد . خط اولی : ... و خانه ای داشته باشيم در يک صفحه ی دنج کاغذ... من روز ها کار می کنم . می توانم خط کنار يک جاده ی متروک شوم ... يا خط کنار يک نردبام . خط دومی گفت : من هم می توانم خط کنار يک گلدان چهار گوش گل سرخ شوم ... يا خط کنار يک نيمکت خالی در يک پارک کوچک وخلوت ! ... چه شغل شاعرانه ای ... !

در همين لحظه معلم فرياد زد :

دو خط موازی هيچگاه به هم نمی رسند

و بچه ها تکرار کردند ...




بياييد با هم ثابت کنيم دو خط موازی در بينهات به هم می رسند



10/19/2003

اینم یه شعر از یه دانشجوی شریف. اصلنم ربطی به من و حسم نداره. من وظیفه دارم از هرچی خوشم اومد اینجا بزارم.


" دخترک کبريت فروش"





به سان آن دخترک

آن دختر کوچک

که در شبهای برفی و سرد خيابانهای خسته اين شهر

در به در چشم انتظار يک نفر عابر

که شايد در ازای بسته ای از کبريت های مانده در دستش

سکه ای ناچيز ، حتی تکه ای نان

نهد در سردی خاموش دستانش،

من اکنون می کنم روشن

از آن کبريت های خاطراتم ، اولينش را

می بينم تو را در جامه ای از جنس صدها گل

بنفشه ، ياس ، مريم و شيپوری و مينا

می چکد از چشم من اشکی

ولی افسوس

شعله می گردد خموش از سردی اين اشک

لاجرم اين بار

می کشم کبريت دوم را با دستان لرزانم

به روی زبری خاموش اين ديوار

همچنان می بينمت

در ميان دوستان ساده و گرمت

تو گل سرخ منی حتی در آن گلدان

می شوم خشنود و ناگه

دست نامرد کدامين باد دشمن پيشه ی مزدور _ نمی دانم ! _

می کند خاموش ، آتش گرم خيالم را دگر باره

می شود تاريک

فضايی که من درونش برايت شعر می گفتم

راستی در بين اين همه شادی حضور و گرمی و لبخند

اندکی هستی به يادم؟؟؟



هست آيا به يادت

که دلی در اين خيابانهای سرد و بی عابر

برايت می کند ناله؟

نمی دانم ،

بايد از خودت پرسيد

می کشم کبريت سوم را

به روی سنگ و ديوار و هر آنچه در کنارم هست

اما ...

گويا نيست قسمت کاين يکی روشن شود آخر

می مانم من و اين پرسش ويرانگر و لجباز

که آيا در گوشه ای

بودی به ياد من ، تو امشب ؟

می شود کبريت های خالی دستم

برايم پله ای تا بی نهايت ها

می روم

می روم دنبال آن دختر کوچک

همان دختر که معراجش

برای مردم اطراف

دقيقا شکل مردن داشت

تا بپرسم بسته ای کبريت

نه حتی يک بسته نه ،

فقط يک چوب

دارد تا به آن من بر فروزم شعله ای

تا در آن شعله بجويم پاسخ خود را ؟



امير جهانيان





اینم از یه وبلاگ جدید. میخوام تو این وبلاگ بیشتر از اونی که خودم مینویسم از جاهای مختلف چیز برادارم . سایتای باحال و چه میدونم.
به امد شادی....