3/31/2004

من دیشب خواب دیدم. خوابی دیدم که در آن من بودم و تو بودی.
خواب دیدم که من بودم و تو بودی و دستهای تو هم بود.
و من دستهای گرمت را در میان دستهایم گرفتم و نگاهت کردم. نگاهت کردم. میخواستم تو را با ذره ذره ی وجودم ببینم و لمس کنم. میخواستم برایت از اشکهای نریخته ام بگویم.
آنجا من بودم و تو بودی و چشمهای ما بود. و دیگر هیچ نبود. ما گریه میکردیم و من ناامیدانه دستهایت را فشار میدادم که نرو نرو نرو.
اما تو رفتی و من اینجا در این دیار غربت تنها مانده ام . در جایی که دیگر کسی حرفهایم را نمیفهمد.

-azin-

3/30/2004

بله... من همون عضو جديد هستم ... امروز وقتي اول وارد وبلاگ شدم و ديدم 17 تا نظر واسم اومده كفم بريد و احساس كردم من به يك قهرمان ملي تبديل شدم .... اما وقتي نظرات رو خوندم و ديدم هيچكدومش براي من نيست و وقتي ديدم كه همه ي نظرات از اينكه من به وبلاگشون رفتم تشكر كردن (وبلاگ هايي كه من تا حالا نديدم!!!) يه كوچولو همچي بگي نگي (خيلي نه ها يك كم) مي خواستم خفتون كنم!!! البته يك نكته رو هم فراموش كرده بودم و اين بود كه خودم رو معرفي كنم! و اين كه اصلا چي شد كه من اومدم تو اين وبلاگ و اينكه اصلا قبلش چيكار مي كردم و از اين حرفا.... خب آخه نمي شد اين همه حرف رو تو اون متن كوتاه نوشت ديگه!!! .
اما من!!
من يك وبلاگ شخصي دارم و اين جا با اسم مستعار "شيرين" مي نويسم! (البته مي دونم كه خيلي تلخ مي نويسم ولي حالا) ... من آذين رو از حدود يك سال پيش مي شناختم و تا حالا فقط يك ربع ديدمش!! (شايد هم كمتر) بعدش من خيلي دوست داشتم تو اين وبلاگ بنويسم و هيمن جوري الكي الكي عضو شدم :) همين!!!

3/28/2004

سلام من يك عضو جديدم (گويا) اين فقط يك تسته واسه همين نمي خوام زياد كش بدم و طولاني بنويسم.... يعني اگه بخوام هم نمي تونم... يك يادمه اومدم طولاني بنويسم بعدش كلي تلاش كردم و تونستم به يك خط و سه كلمه برسونم... البته اگه بخوام چرت و پرت بنويسم ميشه ها .... مثل انشاهاي دوره ي راهنمايي.... البته اگه مي بينين كوتاه مي نويسم يك دليل ديگه هم داره و اون اينه كه هنوز اينجا يك كم احساس غريبي مي كنم.... تا دو روز پيش تو اين وبلاگ نظر ميدادم حالا همين جوري شوخي شوخي عضوي از وبلاگ شدم ولي هنوز درست و حسابي برو بكث وبلاگو نمي شناسم.... ايشالله دفعه هاي ديگه خودمو تو يك متن مفصل تر (نه مثل اين اجمالي و به خاطر تست) معرف مي كنم.... البته فكر نمي كنم مطالب مزخرف من بين مطالب قشتگ اين وبلاگ به چشم بياد ولي خب واسه اينكه خراب نشم يه دو تا نظر هم بدين بد نسيت ... البته مي دونم با اين متن كوتاهي كه من نوشتم چيزي خاصي واسه نظر دادن نيست ولي خب از قديم گفتن مختصر و مفيد... اصلا اين قديمي ها هرچي مي گفتن درست بوده ها ببينين مثلا گفتن هر كه بامش بيش برفش بيشتر معني اين ضرب المثل يعني اينكه ..........

سلام
خوبین؟
در مطلب جالب شنیدم. برای من خیلی جالب بود.
من امروز یکی از خبرها را برایتان میگم و فردا خبر دو.
خبر 1: سفره هفت سین - عدد هفت نزد ایرانیان قدیم مقدس بوده و بخاطر ستارگان هفت گانه ( زهره - مشتری - عطارد - زحل - مریخ - زمین و خورشید ) عدد هفت را گرامی میداشتند . نیاکان زرتشتی ایرانین معتقد بودند که عقل مقدس یعنی اهورامزدا که به وی سپیدان می گفتند 6 وزیر بزرگ داشت به نام امشاسپندان که آنها تشکیل 7 سپند میدادند. هقت سین اشاره به 7 امشاسپندان است. و چون کلمه سپند با حرف سین شروع میشود به علامت 7 مقدس جاودانی ِ چیزهایی را در نظر میگیرند که با سین شروع شوند.
خب پی منتظر خبر بعدی باشید. من از این به بعد سعی میکنم برای شما هر روز خبر جدیدی بیاورم.
خداحافظ
-بهار-

3/27/2004

آشغال اون ماهیو تنها ننداز توی تنگ.
مگه نمیبینی تنها هست
اون ماهی گلی کوچولو توی تنگ همهی دنیا رو میبینه ولی فقط توی همون تنگ میتونه باشه. فک کنم این خیلی زجرش بده. نمیبینی بعضی وقتا میپره بیرون از تنگ.
آره. همه ی بدبختی ما همینجاس. وقتی از تنگمون بیرون میایم تا برسیم به دنیای آدما دیگه نمیتونیم زندگی کنیم. میمیریم. شاید به چشم نیاد این مردنمون . واییی
ولی اون ماهی کوچولو اگر توی تنگ تنها نبود کی دلش میخواست بیاد بیرون. اگه تو براش یه همدم مینداختی توی اون تنگ.
وای. چرا شعورت نرسید. ا.ن مرد. مرد. مرد. مثله خیلیای دیگه که مردن و رفتن.
اه

-azin-

3/25/2004

هر وقت تو آب یه آدمی رو می بینم
که سر و ته وايساده
نگاهش می کنم و هر هر می خندم
گو اينکه نبايست اين کارو بکنم.
چون شايد توی دنیای ديگه ای
در زمان ديگه اي
در جای ديگه ای٬
چه بسا درست وايساده همون آدم
و اين منم که سر و ته وايسادم.

-شل سیلوراستاین-
-azin-

3/17/2004

و هيچکس

پروانه ی کوچک غمگينی را

نديد

که

پشت پنجره ی اتاقی تنها

در سوگ مردی

ميگريست

که يک صبح

از آب

به زندگی

سپرده بودش.

(پرستو رضوی)
-azin-

3/16/2004

هنوز دو روز نشده يارو رو شناختي
ميگه:دوست دارم!!!!
حتي اگر خيلي واقعي بگه
حتي اگر احساسش هم واقعي باشه
خوب مي فهمي كه اين حس مال تو نيست يارو دنبال يكي مي گشته اين رو بهش بگه
يا دنبال يكي مي گشته عاشقش بشه حالا از خوش شانسي يا بد شانسي تو جلوش سبز شدي!!!!

3/14/2004

برای یه دوست.


ببینم تو چند روز زندگی کردی؟
یک ماه وقت داشت. برای 30 روز ماه تصمیم گرفت....
به سراغ تک تک آدم هایی رفت که دوستشان داشت و تا به حال این را بهشان نگقته بود رفت و فریاد زد : "دوستت دارم" و مطمئن بود که این بار غرورش را له نکرده است.

موهایش را که حلقه حلقه روی تخت سی تی اسکن ریخته بود نگاه میکرد و به یاد قصه ای افتاد که وقتی بچه بود پدرش برایش تعریف میکرد: توی هر فر موهایش میشد یه فندق گذاشت...

رفت پیس اونهایی که واقعا ازشان بدش می آمد و به خاطر رودربایستی و ... تا به حال به رویشان نیاورده بود ... رفت و جیغ زد : حالم را به هم میزنی...
این بار دیگر لبش را نگزید که چرا آنقدر رک حرف زده ؟ حرف دیگران هم برایش مهم نبود...

دکتر گفت: خانم، متاسفانه ... جواب داد: شما رو که نباید از نون خوردن بیندازیم: اصلا بخیل که نیستیم، این یه ذره مخ هم مال اینا!

یک روز تمام رفت سرزمین عجایب و تمام جیبهایش را خالی کرد. فردایش رفت رستوران نایب و یک پرس چلو کباب مخصوص با همه مخلفاتش خورد. نگران پس اندازش هم نبود.. یک روز تمام رفت توی کوچه ها دوچرخه سواری، هوا را توی ریه هایش کشید. بعد رفت توی آخرین باقی مانده های برف گلی یک پارک غلت زد. نگران سرما خوردن هم نبود.

به عکس ها نگاه می کرد که رفته رفته چقدر تغییر میکردند. خندید و زمزمه کرد: عجله کنید!

آخرین برنامه ارکستر سمفونیک تهران را برای اولین بار شنید. تا به حال آنقدر برای موسیقی خرج نکرده بود...

به مسئول اتاق سی تی اسکن گفت: اه ... چقدر این تختتان ویژژویژ میکنه.. کم کم داره رو اعصابم پاتیناژ میره و بعد خندید .. ویژژویژژ میکنه.

نه. از این کارهایی که خیلی ها فکر میکنند شاهکار است نکرد، همه اموالش را به هیچ کس نبخشید. آخا اصلا همه ی اموالی نداشت.
خوب به آسمان نگاه کرد. خوب آب خورد. خوب کنار پنجره ایستاد. خوب آفتاب خورد. خوب گریه کرد. خوب خندید. کسی فکر نکرد دیوانه است. همه میدانستند این آخرین بارهاست.

به دستگاه نگاه کرد. میدانست اگر اینجا مدرسه بود یه بلایی سرش می آورد... با کلمات مخ و مخچه برای خودش شعر ساخت و خواند و خواند و از خنده ترکید. چه بازی جالبی!

این دفعه هم استباه کردی... منتظر نباش که بگویم آزمایشها اشتباه بود و مال کس دیگری بود و عکس ها خالیبندی... مرد... آره مرد در حالی که یک ماه زندگی کرد...
ببینم تو چند روز زندگی کردی؟

--40چراغ-یاسمن خواجه ای--

3/09/2004

توپ که از پای پسرک جدا شد
مثل فشفشه هوا را شکافت
و خورده های شیشه که در فضا پراکنده شدند.
کودک نوزادی که زیر پنجره خوابیده بود گریه میکند
و از آن دورها
صدای جییغ مادرم است که مدام می آید
پسرک
دل نگران توپ خود
این پا و آن پا می کند که برود یا بماند
توپی خون آلود به سمت او قل میخورد
وقتی که توپ را در دست میگیرم
به این فکر میکنم
که شاید من هم
خودم را
جایی در سالها قبل
زیر همین خورده های شیشه جا گذاشته ام
صدای مادرم هنوز در گوشم میپیچد
دلم را جای دیگری جا گذاشته ام
خودم هم اینجا نیستم
به این فکر میکنم
که هر تکه از خودم را جایی زیر همین خورده شیشه ها جا گذاشته ام
چیزی نمانده است.

-azin azadi-

3/06/2004

نوشته ی زیر رو از وبلاگ سکسولوژی بر گرفتم. با نوشته هاش به طور کامل موافق نیستم و اعتقاد دارم که بعضی جاها زیادی تند رفته. اصولا خودم عقیده دارم که یه زن از خودش شخصیت داره مثل یه مرد. اما این مستلزم این هستش که توی محیطی باشه که این اجازه رو بهش بده. محیطی که برای اون حق انتخاب قایل باشه و خیلی چیزای دیگه.
اما توی جامعه ی دقیقا مزخرف ایران چنین حق انتخابی هیچوقت به یه زن داده نمیشه. توی جامعه یایرانی خیلی از زنامون حتی حق عاشق شدن هم ندارند. و خیلی چیزهای دیگه.
خیلی از دخترهامون با پسرهایی مواجه میشن که پسر بدون اجازه دختر عاشقش شده و هیچحق انتخابی برای دختر قایل نیست و هر کاری میکنه که اون دختر رو به تملک خودش در بیاره.
از طرف دیگه همون دختر ها گاهی وقتها (نمیدونم توی چند درصد حالات) اون پسر رو انتخاب میکنه به این امید که روزی عاشقش بشه. -برای خودش حق انتخاب قایل نیست-.
از طرف دیگه چیزی که همیشه مطرح بوده چیزی هست به اسم مکر زنانه. با این یکی هم موافق نیستم. اصولا خیلی از مردا دوست دارن که خودشون گول بخورن و از طرفه دیگه ادبیات مردانه ای که در متن جامعه جریان داره این اصطلاح رو بوجود آورده. اما به نظرم تا همون حد که رفتارهای یه زن برای یه مرد میتونه عجیب باشه رفتار یک مرد هم برای یه زن میتونه عجیب و باور نکردنی باشه.
چیزی که هست اگر قراره که تا آخر عمرمون با یه نفر از جنس مخالف باشیم باید درک درستی از رفتارهای آدمای با جنس مخالف داشته باشیم.
--
پسرم
معرفی میکنم
این خانوم من است
این خواهر من است
این مال من است
آنها مال ما نیستند
هیچ کس مال هیچ کس نیست
آنها خودشانند
--
من نمیدونم عشق یعنی چی . حتی شاید عاشق هم شده باشم و خودم خبر نداشته باشم. تنها چیزی که میدونم اینه که عاشق شدن با یه نگاه و تا آخر عمر عاشق همون بودن و و و و خیلی حرف چرتیه. چون آدم بدون هیچ پیش زمینه ی قبلی دره با طرف ارتباط برقرار میکنه.
ترجیح میدم بگم: اولی نیستی ولی مطمئنم که آخری هستی. تا اینکه بگم: اولین و آخرین هستی.
---
این مقاله رو توصیه میکنم حتما بخونید. فکر کنم توی جامعه ی مریض ایرانی یه چنین تند روی هایی بهتر باشه. و اینکه حرفاش مصداق خیلی از ماها هست و خودمون خبر نداریم. متن کاملشو همینجا میزارم. اما اگر خواستین بیشتر با این سایت آشنا بشید آدرسش http://sexology.blogspot.com هستش
*_*_*_*_*_*_*_*__*_*_*_*_*_______

نقابي براي آدمکي به اسم زن


زن شخصيت پيچيده اي دارد. زن همه چيز است ولي براي خود هيچ چيز نيست. زن وجودش در چنگال مرد اسير شده. ماهيت وي براي تعادل در مقابل مرد بکار ميرود در حاليکه مرد براي دست يابي به پله هاي بعدي! بارها گفته ام که اگر زنانگي را از وي بگيريم جز جسدي پوسيده از وي چيزي بر جاي نخواهد ماند. وي موجودي در مانده است. تمام آنچه را که اکنون در اختيار دارد توسط مرد به او اهدا شده است. زيبايي عشق عاطفه آرايش زنانگي رفتار و ديگر چيزها تماماٌ تعاريفي است که مردان آن را براي قرقره کردن در اختيار زن گذاشته اند . زن براي خود نه چيزي ساخته و نه چيزي باقي گذاشته . زنان تنها فرا گرفته اند که در پشت حروف پوسيده محدوديت خود را قايم کنند. اما آيا در اختيار داشتن يکسري امکانات و قدرت باعث خواهد شد براي جنسيتي نقش آفريده شود؟ بعيد مي دانم تاثير دارد اما عامل نيست . آيا براي مردان کسي نقش آفريده بود؟

براي مردان زنها همچون گالري هاي شخصي هستند . آنها جواهر گرانقيمتي را براي ديگران بنمايش مي گذارند. در تملک داشتن يک زن زيبا براي مردان همواره ( خارج از ساير لذتهاي اين همراهي ) دو حس پنهان و انکار نشدني در پستوی شخصیت مرد دارد:
يک – مردان فکر مي کنند با زيبايي بيشتر يک زن لذت جنسي بيشتري مي برند! صورت و اندام زيباي يک زن تصوير در آغوش گرفتن و بوييدن و بوسيدن اندام وي را تداعي مي کند . حسرت يک تشنگي که آنها را بسادگي اسير علاقه شديد قلبي مي کند! تحسين اندام و زيبايي وي در باطن مرد که بسادگي تداعي کننده لحظات خواندن اشعار تمجيد کننده براي تحويل و تسليم دختران باکره به کاهن معبد در ديار سينوهه است!
دو – آنها براي ساير مردها در جنگ برخوردها سلاح کارامد تري دارند. به اعتقاد من اگر مردي اين دو اصل را قبول ندارد يا دروغ مي گويد و يا دروغ مي گويد! هيچ مردي وجود ندارد که با خود تصور نکند اگر فلان زن زيبا مال من شود دوستان چه غبطه اي به من و دارايي من خواهند خورد! در تعبير مردان مخالف اين سخن هستند اما در عمل زن چيزي بجز يک گالري نيست . اين نقش حتي براي زنان نيز پذيرفته شده است و دوست داشتني! زنها مي خواهند که در کانون نگاه باشند! آنها دوست دارند که الماس زير نورافکن باشند! حتي به قيمت اينکه الماس تنها سنگ ساده اي باشد و ارزشش را مردان براي آن بر شمارند! موجوديت زن براي مرد چيز جديدي نيست. همانند کتابي چند صد صفحه اي که بارها و بارها آن را خوانده باشيد. رفتارهاي همه زنها بتناوب در سطوح و نقاط مختلف در يک سطح به هم برخورد مي کند. تمام برنامه آنها در واقع با يک زبان نوشته شده است. مرد هرگز زيبايي و يا فرهنگ زن را براي خود زن دوست ندارد بلکه تمام آن را براي خود وارتش خود مي خواهد .


زن هميشه در مرداب تاريک تنهايي براي بيرون آمدنش تلاش مي کند. او چشم انتظار چيز جديدي است که بتواند زودتر از سايرين آن را در اختيار بگيرد و ارزش خود را بالاتر ببرد! و صد البته ارزش براي جذب مرداني در رده بالاتر! او همانند گلادياتوريست که در انتظار سلاحي است که بدرون ميدان نبرد پرتاب شود و او زودتر از رقيب آن را از زمين بر دارد و بتواند با کشتن ديگري هم خود زنده بماند و هم موجبات شادي شاه را فراهم سازد! زن نقش جديدي ندارد. مردها در رسانه ها و نوولها و کتابها و افسانه ها زن را ساخته اند و به وي نقش داده اند. زيبايي و خواستني بودن و تمام اين تعابير چيزهايست که مردان آن را ساخته اند و براي آن ارزش گذاري کرده اند. براي زنان جنگواره اي ساخته اند براي زيباتر شدن . همانند درختان جنگل که براي نمردن و استفاده از نور خورشيد بايد قد بکشند وبرگهايشان بالاتر از ساير درختان باشد! در بي ارزشترين مثال اجتماعي مي توان از يکسان نبودن ديد به لباسهاي زير زنانه در مقايسه با يک پيراهن زنانه ياد کرد. تفاوت آن يکسان نيست چراکه آنها وابسته به ديدگاه و پس زمينه هاي ذهني از لذت هستند که مردان آن را بنمايش گذاشته اند .
مرد هيولايست که زن را بلعيده. زنان زيادي قصد فرار از اين کابوس را دارند.ولي همانطور که گفتم آنها مثل مترسکهايي هستند که گريه کنان پا به زمين مي کوبند و فرياد مي کشند که من با ديگران فرق دارم! زن براي فرار از اين تابلوي بي رحم بايد رفتاری خارج از معمول فرا گيرد. او بايد موجودي باشد که ديگر زنان نيستند! چه بسيارند دختران و زناني که خود را به گروه مردان پناهنده مي کنند تا شخصيت نحيفشان از ضربت شلاق در امان باشد. آنها حتي گاهي ديگر زنان را نيز بخاطر رفتار زنانه مسخره مي کنند! در اطراف خود اگر بنگريد مي بينيد چه بسيارند زناني که رفتار و گفتار و طرز فکر به اصطلاح پسرانه دارند! حرکات و شوخي ها و سرگرميهاي عموماٌ پسرانه را بر مي گزينند! آنها شايد براي گروهي از جوانان سبک سر که شاششان هنوز کف نکرده موجودات چشمگيري باشند اما همواره براي نسل معرف مردان انان همچون اسباب بازيهاي بامزه اي هستند که در اوقات فراغت سرگرم بودن با آنها خارج از لطف نيست! چقدر دست يابي و تصاحب و شکستن و در اختيار گرفتن اين زنان به اصطلاح ليدر و پيشرو براي مردان لذت بخش است! براي مردان پايين کشيدن و تصاحب اين زنان به ظاهر دست نيافتني صعود و فتحي ديگر بر قله مردانگي است. اين زنانند که حس مردانگي را به مرد پيش کش مي کنند. اين زنان يا بايد براي فرار ار ارائه اين لذت به مردان در خود بپوسند يا در انتها حاضر شوند اين لذت را به يک نفر تقديم کنند! عشق براي مردان کوچک بازي تمريني و براي مردان بزرگ بخشي از زندگي جمعي آنان و خارج از زندگي فردي آنان است! مردان به لذت عشق و مردانگي نياز دارند و براي هر دو همانند قطاري از روي لاشه زن رد مي گردند.




زن راهي براي فرار از اين باتلاق ندارد. او زن است ولي زن هيچ نيست! موجوديست که بهتر است او را يک آدمک ناميد! او تماماٌ در اختيار مرد است چون اگر نباشد ماهيتي ديگر ندارد . او هيچ نيست و همين تهي را هم از او بگيريد تا نابودش کنيد. زن موجوديست که در آيينه تصويري را جستجو مي کند که مرد آن را برايش کشيده
جذابيت و زيبايي وي طرحيست که مرد با استانداردهاي خود آن را ترسيم کرده. وجودش در اختيار مردي است که هويتش را گارانتي کرده. آيا مرد واقعاٌ نژاد برتر است؟ خارج از بحثهاي کليشه اي و دليل هاي بي فايده و تسلسل آور و خواب آور ضلع بي رحم معما چه مي گويد؟
حال مي خواهم که شما برايم تصوير جديدي بکشيد. .. از زن ... از زنانگي ... تصويري که مثل زن امروز نباشد ... مثل مرد نباشد ... براي از زني بنويسيد که زوايايش توسط مردان تعريف نشده باشد ... مختصر و مفيد ... از احساسات جديدش ... و نه احساساتي که يا تعريف مردان است و يا مال مردان و زنان دوست دارند آنها را مال خود کنند تا ديگر زن نباشند! ... از زن جديدي که نه در مقابل مرد است و نه موازي با وي ... مثل تصوير فعلي که نمي توانيد مرزي را مشخص کنيد يا جهتي را بناميد . . آيا مي توانيد تصويري را ارائه دهيد که نه از زنانگي فعلي در آن خبري باشد و نه از زواياي خشک مردانگي؟ برايم در اين بخش نظربنويسيد ... دوست دارم بدانم آيا چيز جديدي رسم مي کنيد؟

اما دو نکته. .... :
1- لطفاٌ شعار نديد . خيال پردازي نکنيد . پرت و پلا هم نگيد .
2- متاسفانه براي يک گروه از افراد باید ياد آوري کنم که توجه داشته باشيد اينجا محلي است که بايد نظر شخصي خود را بگذاريد. اينجا تابلوي تبليغاتی نيست . و يا جايي که بتوانيد شخصيت خودتان رو در اون استفراغ کنيد و هر فحش بي ربطي رو که بلديد نثار من يا ديگران کنيد .....