انصافا دیگه متروکه شده اینجا. هووم
--
ادیسون
توماس آلوا ادیسون روی صندلی چوبی گوشه لابراتوار کوچکش نشسته بود و زیر نور شمع، به لامپی که قرار بود اختراع کند می نگریست و با خود میگفت: دیگه هرچی بود و نبود که اختراع کردم. این یکی رو هم که اختراع کنم تموم میشه و مجبورم تا آخر عمر بشینم سماق مک بزنم. آیندگان؟ خوب نشستین پای کامپیوتراتون و برا خودتون حال میکنیدها! از جای برخاست و به سوی لامپ رفت. تنگستن یا آلومینیوم يا پلاتين؟ ده بیس سه پونزده،هزار و شصت و شونزده، هر میگه پونزده نیست، هیفده، هیژده، نوزده، بیست.. تنگستن پس. دو سر آنرا به سیم وصل کرد و حباب شیشه ای اش را برداشت و بر روی آن گذاشت. کلید را که زد تلألویی وصف ناشدنی درخشید و تمام آزمایشگاه را چون روز روشن کرد. ادیسون اختراع جدیدش را خاموش کرد تا برق زیاد مصرف نشود. به آرامی به سوی صندلیاش بازگشت. دفترچه کوچکش را زیر نور شمع گشود و یک شماره دیگر به آن افزود: ۱۰۹۳ ... و آنرا «لامپ» نامید. کشوی چوبی میزش را گشود و بسته سماق را بیرون آورد!
برگرفته از کاپوچينو
ioodoosh یودوش
11/10/2004
10/12/2004
همه مون میمیریم.
این حقیقته و مرگ حقه
و بودن مرگ بهتر از نبودنشه. اگه مرگ نبود توی یه زندگی بی پایان زجر میکشیدیم. الان هم که هست از پایانش زجر میکشیم.
براتون آرزو میکنم که هیچوقت از سرطان نمیرید.
امرئز به دوتا وبلاگ برخورد کردم. هردوتاشون سرطان داشتن. و مردن. به همین سادگی. آره اونا مردن. برای هیچ کس هم اهمیتی نداره. مردن . اونا مردن و دیگه نیستن. دیگه نیستن . آره مردن. ما هم میمیریم. اصلا چیز مهمی نیس. همون طور که به دنیا اومدن چیز مهمی نبود.
فقط متن وصیت نامه ی یکیشون رو میندازم اینجا. قبل از مردن نوشته:
من روزی خواهم مرد.
من روزی بر دفتر خاطرات حک خواهم شد.
من روزی خواهم خواند.
من روزی شاد خواهم داشت.
آسمان تيره و تار است .. دلم به اندازه شبهايم تاريک است. دلم از تيرگيهای شب ميلرزد بر اندام روز.
دلم ديگر چنگی بر زندگانی نمی اندازد. دلم از نبودن ها تنگ خواهند شد . دلم از نديدنهاتان خواهد گرفت. دلم از سخاوت گفتارتان دگر بار مجالم خواهد داد . من هستم .. من هستم. من هستم.
چقدر لجام گسيخته به دنبال ماندن گشتم. چقدر سخاوت دستان مهربانتان را لمس کردم. چقدر نگاههای نگران را به دنبال داشتم. چقدر آزادانه به انديشه تان پناه اوردم. چقدر...؟ از ديوار بلند نگاهتان بالا رفتم. چقدر آزارتان دادم.. چقدر بيهوده در اين زندگی چون زتدگان دست و پا زدم. و چقدر دلم را در دست باد خاطرات سپردم.
به اين ميانديشم که دگر بار در خاطرات خواهم ماند و يا در کنج خلوت تاريک و شوم خويش به فراموشی ابدی خواهم رفت.؟ و يا باز اميدی به زنده بودن خواهم داشت. تنها ميدانم . ميدانم که:
دوستتان دارم.. دوستتان دارم. دوستتان دارم.
http://setareh1.persianblog.com/
http://zanerashti.persianblog.com/
10/08/2004
... اسب آبی به راهش ادامه داد
تا رسید به یه جغد خواب آلود .
مؤدبانه سلام کرد و گفت: « من یه اسب آبی تنهام ... »
که جغد میون حرفش پرید و گفت: « مگه نمی بینی که من خوابم ؟ » !!
اسب آبی گفت:
« ببخشید ٬ فقط میخواستم بپرسم با من دوست میشی ؟ »
جغد گفت: « من روزها چشمام نمیبینه ٬ تا شب صبر کن . »
... و اسب آبی تا شب صبر کرد ...
..
انتظار شیرینی بود .
....
..
......
شب وقتی اولین ستاره درومد اسب آبی با خوشحالی به جغد گفت: « خب ؟ »
جغد چشماشو باز کرد و گفت: « من گرسنهم و باید برم شکار . »
و باز انتظار ....
....
..
.....
جغد نزدیکیهای صبح برگشت .
اسب آبی همه شب رو چشم براه اون مونده بود.
« سلام ٬ اومدی ؟ »
جغد گفت : « آره اما خستهم . داره صبح میشه و من باید بخوابم ٬ اگه میخوای ... »
و اسب ابی نذاشت حرف جغد تموم بشه ... « نه نمیخوام » ...
و رفت ...
اون دنبال یکی میگشت که پشت ندونستههاش بتونه حقیقت یه اسب آبی رو ببینه .
و دنبال یکی میگشت که با خودخواهیهاش فرصت یه آشنایی قشنگو از اون نگیره .
و به راهش ادامه داد ...
10/02/2004
خسته ام من
خسته ام من
مثه مرغ بال و پر شکسته ام من
سالها کنج قفس نشسته ام من
--
حالا یکی دیگه
دهلو خوشگله دهلو خوشگله
تو دست من تک دله
--
با لحن عباس قادری بخون نه با لحن فروغ
--
پی نوشت:
خسته کجا بیده.
هه هه هه
9/30/2004
توی زندگی میشه جورای مختلفی زندگی کرد!!!!! نه. گیجگول نزن. بدیها حرفه چرت قرار نیست که بزنیم. نه؟
دوباره..
توی زندگی جورهای مختلفی زندگی کرد. میشه عاشق و دلداده بود. یادم به حرف سنت اگزوپری افتاد. پسرکی که خودش را به خاطر دخترکی زیبا رو و با ناز و افاده میکشد(خودکشی میکند) گویی که زندگی را بر سر هیچ معامله میکند. گویی که هیچ چیز از معنای زندگی در نیافته است.
بیراه رفتم باز.
دوباره:
توی زندگی میشه جورای مختلفی زندگی کرد. ببینید. اگه بخواید یه سایت طراحی کنید میتونید از همون اول بشینید پای فرانت پیج، فلش یا هر کوفت و زهر مار دیگه و سایتتون رو طراحی کنید. میتونید هم از یه سری قالبای آماده طراحی سایت استفاده کنید. که مثلا توی این سایت کلیش ریخته:
http://www.webdesignhelper.co.uk
در این حالت تنها کاری که میکنید اینه که مطالب خودتون رو وارد میکنید و شکل دهی رو به قالب میسپارید.
توی زندگی هم میتونید همین کار رو کنید و خودتون رو راحت کنید. مثلا تقریبا همه ی آدمای دین دار قالب زندگیشون دینشون هست و دیگه از فکر کردن به اینکه چی خوبه و چی بد تقریبا راحت شدن. دین مبین اسلام و مخصوصا شیعه هم که فقهش خیلی گستردست و دیگه تقریبا آب پاکی رو ریخته رو دست پیروانش. فقط مخصوص دین هم نیست. مثلا یه کمونیست، یا کلی فرقه و فلسفه و از این چیزها دیگه. (همه ی این جدا از اینه که یه نفر کلی تحقیق کنه و بعدش اسلام رو انتخاب کنه). و شق سومی هم هست که هیچ قالبی نداره. هرچه پیش آید خوش آید. که البته بی قالبی هم خودش یه جور قالبه...
برای وبلاگ هم همینطور هست. کلی قالب آماده ریخته تو اینترنت. اما من به شخصه خودم دوست دارم برای خودم قالب طراحی کنم. این خیلی خوبه. این که ذره ذره ی قالبم برام خاطره ناک هست. یه بار به قالب همین وبلاگ نگاه کنید. هیچی نیست توش. واقعا هیچی نداره. اما برای من خیلی با ارزشه. چون توی هر گوشه ش یه خاطره خوابیده. چون براش وقت گذاشتم
زندگی هم همیجور هست. میتونید بگید من مسلمونم و بعدش دیگه لازم نیست فکری درباره ی زندگی، درباره ی مرگ، درباره ی اینگه چرا زندگی میکنیم و خیلی چیزهای دیگه بکنید. اما من قالب زندگیم رو هم مثله فالب وبلاگم با عشق و علاقه ساختم. ممکن خیلی ضعیف تر از قالب یه مسلمون واقعی باشه. اما من به قالب زندگیم عشق میورزم. چ.ون میدونم که با دستای خودم و فقط برای خودم ساختمش. فقط برای خودم و نه هیچ کس دیگه.
سرتونو درد نیارم
هیچ اهمیتی هم نداره که اینجا کامنت بزارین یا نزارین چون نصف کامنتاتون مزخرفن. به من چه که فلانی بچه دار شده. یا به من چه که تو یه وبلاگ توپ داری .
خودم یه زمانی اینکاره بودم. با یه برنامه که نوشته بودم توی 300 تا بلگ ماله پرشین بلاگ کامنت میزاشتم. یادش بخیر. حالا که دیگه یه راه حل احمقانه زده که دیگه نشه این کارو کرد.
راستی.. قالب شما برای زندگی چیه؟
قالبی باید ساخت.
-آذین-
9/26/2004
دخترا وقتی تو قسمت status مینویسند single, انقدر بهشون گیر میدند، که مجبور میشند بنویسند commited و مگسها رو بپرونند. پسرا وقتی تو قسمت status مینویسند commited, انقدر دوستان ازشون میپرسند که دختره کیه، که مجبور میشند بزنند دوباره single. جالبه.. نیست؟؟؟
-azin-
from:http://weblog.bachetehroon.com/
9/25/2004
پرستوها به جستجوی جانب آبی رفته اند.
چگونه سفر کنم؟ چرا؟
تو رفتی. تورفتی. گرچه هرروز دریچه ای بگشایی بر من و نگاهی
شاید هم لبخندی
زهر خندی
شاید هم فکر کنی که هستی
هه
چه خیال بی شرمانه ای
نشسته ایم زیر سایه ای دور از آفتاب سوزان . رهگذران زیر آفتاب میروند و می آیند. مارا که میبینند پوزخندی میزنند که این دو تا هم . . .
هه
دیگه توی دلم، توی مخم، نیستی. تو دیگه هیچی نیستی . حتی اگه ظاهرا به نظر نیات. حتی اگه باهات بخندم. دیگه روت هیچ حساب باز نکردم.
تو از همان اول هم نیامده بودی که حالا بخواهم رفتنت را عزا بگیرم
تبریک
تبریک
پرستو ها به جانب آبی رفته اند
من هم میروم
به جانب آبی تر
-آذین-
ما نمیدونیم
ما هیچی نمیدونیم
حتی نمیدونیم کی هستیم
از کجا اومدیم؟
به کجا میریم؟
دارم به این فکر میکنم که شاید هیچی نباشه!
نه کسی باشیم
نه از جایی اومده باشیم
نه بریم جایی
همه مون فقط نتیجه ی یه لحظه غفلت بابا و ننه مون هستیم
همین
همین و دیگه هیچی
بچه هامون هم حاصل اشتباه ما خواهند بود
فقط همین
همین و دیگه هیچ.
-azin-
۳) نظام خانواده در ايران محصول و برآمده از فقه است. اگرچه عرف به مراتب از فقه جلوتر است و بسياری از خطاهای استخوان سوز فقهی را با كلاه شرعی جبران كرده است، اما برای پيش روی بيشتر، شكل گرفتن گفتمانی خلاق و رو به جلو و گشودن عرصه های تازه و در نورديدن مشكلات، همچنان سنگينی فقه بر پای جامعه ی ايرانی حس می شود.
در نظام خانواده ی بر آمده از فقه، ازدواج و زناشويی نوعی معامله تلقی می شود كه بين صاحب اوليه ی (پدر يا جد پدری) كالای جنسی (دختر) و خريدار (شوهر) يعنی صاحب بعدی كالای جنسی (زن) انجام می گيرد. معنای لغوی نكاح (گاييدن) در اين مورد بسيار روشنگر و راهنماست. به عبارت ديگر در فرايند ازدواج از نظر فقها عشق (بدون عشق هم ازدواج صحيح است و هم زناشويي)، توافق (بدون توافق طرفين ازدواج در شرايطی می تواند درست باشد) و برابری (در ازدواج اصل بر نابرابری طرفين عقد نكاح است) طرفين ازدواج اهميت ندارد. اگر چه ممكن است برخی از فقها يا مذهبی ها به اين موارد اشاره داشته باشند، اما اين سليقه، سليقه ی دينی نيست - تاريخ تحول و تطور دين و فقه بر اين امر گواه است - بلكه به نوعی بازتاب عقل عرفی است. از اين منظر حل و فصل مسايل سكسی و خانوادگی در ايران در درجه نخست منوط به جای گزينی عشق، توافق و برابری جنسی به جای بردگی جنسی است، كه در زرورق پيچيده شده و به جامعه تحميل می گردد. تن دادن به تفكيك اجتماعی و تمايز كاركردی نهاد های مختلف، يعنی عدم مداخله ی نهاد های قدرت در اين عرصه ها، پيش شرط اين جای گزينی است.
-نوشته به صورت کامل. جالبه بخونیدش-
9/23/2004
نه حالشو دارم نه انقدرها ارزش قایلم که این رو فارسیش کنم.
super_lizard2002: alek
azin713: khufi?
super_lizard2002: zendeam
azin713: hoom
super_lizard2002: to khoobi?
azin713: na
super_lizard2002: chete
azin713: http://www.douglas.bc.ca/psychd/courses/cool_illusions.htm
azin713: nemidoonam
azin713: halam khoob nist
azin713: hese badi daram
super_lizard2002: negaran nabash foghesh mimiri
azin713: are
azin713: age bemiram ke khoobe
azin713: rahat misham
azin713: vali age namiram ehtemalan sakht tare
azin713: dar haghighat daram risk mikonam o nemimiram
super_lizard2002: na in joora ham nist akharesh mimiri farghiam nemikone che ghadr zende boodio zajr keshidi
azin713: hoom
azin713: chemdoonam
azin713: felan ke zendam
super_lizard2002: negaran nabash mimiri
azin713: be nazaram mordan ie kari mese nahar khordane
super_lizard2002: baraye hishkas ham mohm nist k mordi
super_lizard2002: shayad
azin713: hich chi baraie kasi mohem nist az in nazar khialet rahat bashe
super_lizard2002: ye kam rahat tare
azin713: mordan rahat tare?
super_lizard2002: chera masalan age ghabl az emtahana bemiri bache ha tatil mikonan kolli ham khoshal mishan
super_lizard2002: are
azin713: in vasat mordane man naghshi nadare
azin713: oona mikhan emtehanashoono aghab bendazan
azin713: tanha chizi ke bara adama ahamiat dare eshgh o haleshoono
azin713: va dige gheir az in hichi mohem nis
super_lizard2002: pas behtare baraye to ham hamina mohem bashe na mordanet
azin713: mordanam baram mohem nist
azin713: faghat hanooz in ghodrato nadaram ke ba chizaii ke baghie bahash hal mikonan hal konam
azin713: i am trying
super_lizard2002: (to all) man hanooz nafas mikesham
super_lizard2002: adat mikoni
azin713: chikara mikoni inrooza?
super_lizard2002: dars mikhoonam
azin713: dige chi?
super_lizard2002: hamoin
super_lizard2002: hamin
super_lizard2002: zajr ham mikesham
azin713: chera?
super_lizard2002: chon kare dige nadaram bokonam
azin713: na
azin713: to khodet delet mikhat zajr bekeshi vagarne kar baraie anjam dadan zziade
azin713: iani priority e zajr keshidan barat az kheili karhaie dige bishtare
super_lizard2002: to mitooni injoori farz koni
azin713: man injoori hokm mikonam
azin713: va motmaenam ke chizi gheir az in nist
super_lizard2002: har joor rahati
azin713: to ham faghat dari khodeto gool mizani
azin713: in joori rahat taram
super_lizard2002: aslan nazaret dar in mored baram mohem nist
azin713: aslan baram mohem nist ke nazaraam baraie kasi mohem bashan ia na hamoontour ke nazare kase dige ii baram ahamiati nadare
azin713: http://sourceforge.net/people/
azin713: mikham beram
azin713: kari nadari?
super_lizard2002: na
azin713:
super_lizard2002: az avvalam kari nadashtam
super_lizard2002:
azin713: bad akhlagh
-تموم شد-
-azin-
9/16/2004
9/10/2004
--این نوشته یک نوشته ی جک گونه همراه با چاشنی بی احترامی است. گمانم بر این بوده که افراد مفعول ظرفیتش را داشته اند. پیشاپیش معضرت می خوام . اگر هم وضعیت خیلی فجیعه بگید تا سانسورتون کنم.--
دیشب خوابی دیدم بس عجیب که میخواهم برای شما بتعریفم.
من بودم و سروش هم بودش. داشتیم میحرفیدیم که یهو آیدین پرید اون وسط )حالا اینو که از آسمون اقتاد یا از تو زمین در اومد رو دیگه خدا میدونه). گفتم بابا آیدین هرم بلاگت اینترنتو از بیخ و بن سوزوند. اما ایدین که استثناعا کلی فکور به نظر میومد زیر لب هی میگفت عمه پدی. عمه پدی. تازه فهمیدیم که شوهر عمه پدی افتاده و مرده.
شکوفه که انگاری گوش وایستاده بود و خیلی اصرار داشت که ثابت کنه که حرفامونو گوش نکرده اومد وایستاد کنار ما و شروع کرد به گریه کردن (عر زدن) . منم که از شما چه پنهون اینجور مواقع غیر از خنیدن کار مفیدتری ازم بر نمیاد.
سروش داشت میفکرید که مشکل گریه شکوفه رو چه جوری حل کنه و آیدین هم داد میزد که بابا، آخه چرا ما ساکتیم؟؟؟؟ منم که مثه یه احمق به تمام معنی واستاده بودم اونجا و میخندیدم.
تازه بعد از کلی خندیدن یادم اومد که گیلی رو صدا بزنم. هنوز دودل بودم صداش بزنم یا نه که دیدم یکی سوار بر قالیچه ی جادوییش، وووشت ووشت کنان نزدیک میشه. من که میدونستم الان چی میشه زود خودمو یه جایی قایم کردم. تا اینکه ووووووووووشششششششت. گیلی اومد و همه ی کسایی که اونجا بودن از عرصه ی هستی ساقط شدن. فقط صدای یه جیغ بنفش از دور میومد که نشون میداد فرشته(potion) داره به ما نزدیک میشه.
در همین گیر و دار بودم و داشتم گیلآوا رو نیبت به قضیه توجیه میکردم تا اینکه یه دفعه دیدم من به ذات خودم تبدیل شدم.
واییی. نمیدونید چه قدر اون صحنه وحشتناک بود. من یه تفاله ی چای هستم. آره. درست شنیدید. یه تفاله ی چای.
الناز اولین کسی بود که من رو در هیبت یک تفاله چای دیده بود. هر هر زد زیر خنده (این کار کاملا ازش بر میومد) و من کاملا حس میکردم که کاش میشد الان باهاش درباره ی یک تفاله ی چای بودن حرفید. ولی خب خودمم خندم گرفته بود. از پوشن با اون کلاه بوقی مسخره ش. و هم تیمیاش که یه دونه روبوکاپ هی دورشون میچرخید. کبوتری با شاخه ی زیتون به طرفم اومد و یه بچه لاشخور انداخت توی دستام. اوخی. چه بچه لاشخور نازی بود. ولی مردنی بود. بچه لاشخور رو چپوندم توی دهن الناز که صدای خنده ی معصومانه ش پایه های آسمون رو داشت میرمبوند.
دست آخر همه من رو ول کردن و رفتن چون به هرکدوم یه فحش آب نکشیده نثاریده بودم و از طرف دیگه یه تفاله انقد ارزش نداشت که کسی پیشش باشه. یا حتی سال به سال ازش خبری بگیره. یه تفاله ی چایی فقط یه تفاله ی چاییه و هیچوقت نمیتونه مثل یه چایی خوب و خوش عطر باشه.
اینجا بود که با نوازش های مامانم از خواب بیدار شدم و در فکر فرو رفتم. هرکی گفت در چه فکری فرو رفتم؟
-azin-
9/05/2004
مساله ای نیست
ما دیگه عادت کرده بودیم
3 روز اصفهان همایش کشوری شبکه ی مدرسه داشتیم. تنصافا بهترین غرفه رو ما (غرفه ی ریاضی ) داشتیم. کلی شلوغ بازی و از این حرفا. روزی که تموم شد دوباره همون حس های بد قدیمی با یه خرده چاشنی تنهایی ریخت تو دلم.
--
عمر گل کوتاهه.
7/06/2004
آقاي مسافر كه جلو نشست راننده گفت :
آقا دو نفر حساب مي كني يا مسافر بزنم؟
- نه دو نفر حساب كن!
راه افتاد راننده . به ميدان نرسيده مرد گفت نگه دار . راننده ترمز كرد . مرد از ماشين پياده شد. دست كرد توي جيب و يك پنجاه توماني مچاله شده به طرف راننده گرفت. راننده گفت:
- دو نفر ميشه صد تومان آقاي محترم!
- برو بابا تو هم واسه من حالا راننده شدي!
راننده پياده شد رفت طرف مسافر . سينه به سينه او ايستاد.
- ببينم مگه من با شما همون اول طي نكرده بودم؟
مرد دست در جيب كرد و با عصبانيت اسكناسي در آورد به راننده داد.
- بگير بينم حالا واسه ما زنا هم شوفر تاكسي شدن!!
راننده اسكناس را ريز ريز كرد و توي صورت مسافر پرت كرد.
- پول كسي كه هنوز نفهميده نان در آوردن از بازو زن ومرد نداره هيچ ارزشي نداره برا من.
from: http://manotaxim.persianblog.com/
6/28/2004
هوا و هوس
۱- می گويند در روزگار قديم يک شاهی بود که خيلی هوس باز بود . البته اين را هم بگويم که همه شاهان هوس باز بوده اند . اصلا همانطور که يک انسان اگر غذا نخورد می ميرد شاهان هم اگر هوس های عجيب و غريب نمی کردند معلوم می شد که از مهم ترين لوازم شاهی بی بهره اند يعنی «هوس» ...شاه قصه ما هم هوس کرد در بالای بلندترين کوه که فقط ابرها جرات می کنند به آن جا سرک بکشند ، قصری مجلل بنا کند.حالا مهم نيست که اصلا بتواند يک شب هم در آن قصر بخوابد يا نه ! مهم اين بود که اين هوس شاهانه فرو بنشيند. اطرافيان هم که کتاب مشهور «شرح السلوک فی هوس الملوک» رو ده بار خوانده و سه بار آزمونش را داده بودند جرات نکردند او را از اين هوس شاهانه بازدارند. چرا که شايد شاه هوس می کرد زبان آنها را از پس کله اشان استخراج کند. يا اينکه سرشان را از تن جدا کند و بعد از خشک کردن (تاکسيدرمی) بر سر در خلای (دابليو.سی.دات.کام) قصر آويزان کند...
القصه ... سرتان را درد ندهم ! شاه ما اطراف و اکناف ممکلت را جوريد و همه عقول ناقصه و افهام باطله را گرد کرد و نقشه قصر مهيا شد و لشکری مهيب از بيل زنان و ماله کشان و آجر چينان به منطقه مورد نظر يعنی بلندترين قله اعزام شدند و بعد از ده سال قصری زيبا در آنجا بنا کردند.
سرانجام روز افتتاح فرا رسيد . شاه با کلی مشقت خود را به بالای قله رسانيد تا قصرش را ببيند. اما وقتی نگاهش به قصر افتاد جوری اخم هايش را در هم کشيد که اطرافيان فهميدند هنوز هوس شاه فرو نشانده نشده است . و همين طور هم بود چون شاه دستور داد وسط کاخ يک آب نما بسازند با فواره و افکت .
از فردای آن روز باقی مانده کارگرهايی که در جريان ساخت قصر زنده مانده بودند دوباره دست به کار شدند و حوض و آب نما ساخته شد. اما کار که به پايان رسيد تازه ماندند که آب از کجا بياورند. تا اينکه از قدرتی خدا چشمه ای در دامنه کوه نمايان شد اما خوب بر حسب عادت آبش رو به پايين جاری می شد نه به بالای کوه. برای همين هزاران کارگر را از پای چشمه به خط کردند تا نوک کوه و مشک آب را از چشمه پر ميکردند و دست به دست با شعار «رد کن بره ...» به سمت بالای کوه و از آنجا به حوض قصر هدايت می کردند. به اين ترتيب نصف روز طول می کشيد تا يک مشک آب به آن بالا برسد.
تا اينکه آن کارگری که مشک را از چشمه پر می کرد به ستوه آمد و تدر دلش چند تا فحش به شاه داد. بعد تصميم گرفت کارش را راحت تر کند تا کمتر خسته شود. برای همين مشک را از آب خالی کرد و دور از چشم کارگر دومی توی آن فوت کرد.بعد مشک را انگار که خيلی سنگين باشد با هن و هن و عرق ريزان به کارگر دوم داد. کارگر دوم مشک پر از «فوت» را که در دست گرفت از سنگينی آن نافش افتاد . او هم يا علی گويان مشک را به سومی داد. مشک پر از فوت که به کارگر سوم رسيد از شدت سنگينی «لنبر» انداخت و کم مانده بود سومی به پدر خدا بيامرزش که در ساخت قصر کشته شده بود ملحق کند اما خدا رحم کرد. چهارمی هم همين طور مشک را که رد کرد ديسکش بيرون زد و رفت برای استعلاجی ! پنجمی هم فتقش و ... تا آخر. خلاصه تا يک نصفه روز که اين مشک به حوض رسيد همه عمله ها از «حيز انتفاع» خارج شدند. کارگر آخر که پای حوض بود با مشقت مشک پر از فوت را گرفت و بعد از باز کردن بندش ، در حالی که با دهانش صدای «شر شر» در می آورد هوای آن را در حوض سرازير کرد. ماه ها گذشت و هر روز مشک های پر از فوت به بالا می رفت و در حوض سرازير می شدند و عمله های بسياری جانشان را بر سر اين انتقال «فوت» به نوک قله از دست دادند.
خلاصه روزی که آخرين مشک پر از فوت در حوض سرازير شد و قرار بود فردايش شاه دوباره به قصر بيايد اعلام کردند که شاه از صرافت آمدن افتاده است و ديگر در اين زمينه هوسی ندارد.
البته شاه هوسدانش هنوز از کار نيفتاده بود بلکه هوسهای جديدی در سر می پروراند که اين قلم به دليل برخی مسايل ، هوس کرده است چيزی از آن ننويسد.
from : http://payab.persianblog.com/
**azin**
6/12/2004
تا بینهایت...
تا نوشیدن...
تا آغاز شدن...
تا آغاز دوباره آغاز شدن...
چرا ما ساکتیم؟! چرا ما انقدر ساکتیم که کم کم دارد باورمان می شود که هرگز سخنی نگفته ایم...
تا رفتن...
تا بینهایت تقسیم بر دو...
تا شماردن تمامی گوسفندهای قبل از خواب...
تا طلوع دوباره ی آن گردوالوی زرد...
چرا ما نشسته ایم؟! چرا ما انقدر مغموم نشسته ایم که کم کم دارد باورمان می شود که هرگز راه نرفته ایم؟
تا سرد شدن...
تا دوباره گرم شدن...
تا دوباره سرد شدن بعد از دوباره گرم شدن...
تا بوی خیس علف های زرد بعد از باران...
چرا ما نشسته ایم؟! چرا ما انقدر مغموم نشسته ایم که کم کم دارد باورمان می شود که هرگز راه نرفته ایم؟
from: horm.blogspot.com
6/08/2004
تجاوز به زهرا
شکوه ميرزادگی
smirzadegi@yahoo.com
جمعه ١ اسفند ۱۳۸۲
اين نوشته واکنشی ست نسبت به مطلبی به نام «ناموس زهرا»، در باره خانم زهرا کاظمی، بقلم خانم نوشين خراسانی که يکی از نويسندههای داخل ايراناند و من دو مطلب ديگر نيز از ايشان خواندهام و به نظرم آمده که نويسندهای خوش فکر، شجاع و دلسوز نسبت به مسايل مربوط به زنان هستند. در عين حال، نمیدانم «ناموس زهرا» مطلب جديدی از ايشان است و يا مربوط میشود به زمان کشته شدن خانم کاظمی و من چاپ دوبارهی آن را خوانده ام. بهر حال، بنظر من اين مطلب از جمله آن مطالبی است که نمیشود راحت از آن گذشت ،به دو دليل: ابتدا به دليل مطرح کردن موضوعی که بسيار با اهميت است، يعنی تجاوز به زنان، و دوم بدليل مطرح شدن مساله تجاوز به زندانی سياسی.
خانم نوشين خراسانی در اين مطلب، ضمن هولناک دانستن ماجرای زهرا کاظمی، چنين میگويند که به «فکر ظريفی» رسيده و میخواهند آن را با ديگران درميان بگذارند. اين فکر ظريف اين گونه مطرح شده است:
«هنگامي كه مسئله جان باختن زهرا كاظمي نيز به بحران جدي تبديل شد، در ميان شايعات گوناگون، مسئلهی تجاوز جنسي به او گويا غرور ملي را جريحهدار كرد. هرجا مطلبي در مورد تجاوز به زهرا كاظمي ميشنيدم، متوجه ميشدم كه انگار براي گويندگان و نويسندگان، تجاوز به زهرا كاظمي قضية هولناكتري از كشته شدناش است و اين قضاوت و حساسيت جنسي در جامعة تعجب مرا برانگيخته بود. واقعاً هرچه فكر ميكنم نميتوانم بفهمم كه چرا تجاوز جنسي به يك فرد از كشتن او مهمتر است.»
نويسنده آنگاه «مساله تجاوز» را رها میکنند و میروند سراغ اين نکته که از اوايل انقلاب، و در راستای تخريب و به زير سئوال کشيدن گروههای ضدحکومتی، يکی از اتهامات وارده به آنها مسايل جنسی و منکراتی بوده است و هم اکنون نيز تقريبا هر که را بازداشت میکنند برايش مشکلات جنسی و اخلاقی میتراشند. اين بخش از مطلب چنين پايان میگيرد که «گويا هر جامعهای از لحاظ اخلاقی به قهقرا برود اخلاقيات از تقدس بيشتری برخوردار میشود و البته در اين ميان يکايک ما هم در اين بازی منکراتی شرکت میکنيم و...»
نويسنده سپس به مساله تجاوز به خانم کاظمی بر میگردند و میگويند:
«در همين زندگي روزمره، حرفها، شايعات، قضاوتها و مواضع سياسي و شخصي روزانه ماست كه به زنان القا ميكند كه موجودي جنسي هستند، به آنها القا ميشود كه بدترين فاجعه در زندگيشان تجاوز جنسي به آنهاست، كه هويتشان، آبرويشان، هستي اجتماعيشان، جايگاه انسانيشان به حفظ آلتتناسلي آنها بسته است. براي همين تقدس جنسي بخشيدن به زن است كه وقتي زني مورد تجاوز جنسي قرار ميگيرد فكر ميكند زندگياش يكسره تباه شده و درنتيجه، صدها خودكشي و خودسوزي به اين خاطر اتفاق ميافتد. براي همين است كه وقتي به زني تجاوز ميشود، قانونگذار حكم تجاوزگر را اعدام ميداند...»
بنظر میرسد که اين مطلب از ساختمان آشفتهای برخوردار است که راه را بر سوء تفاهمهای متعددی میگشايد. مثلا، در اين مطلب مساله ي «بی حيثت کردن افراد سياسی و اجتماعی بوسيله حکومتیها» و مسالهی «تجاوز جنسی به زنان» و مسالهی «تجاوز جنسی در زندان» و نيز مسالهی «ناموس پرستی و حفظ ناموس زنان» در هم ريخته شده و با نتيجه گيریهايي متفاوت همراه شدهاند.
نکتهی محوری اين مقاله آن است که نويسنده چنين اش توضيح میدهد: ««واقعاً هرچه فكر ميكنم نميتوانم بفهمم كه چرا تجاوز جنسي به يك فرد از كشتن او مهمتر است.» و من فکر میکنم که پيدايش چنين پرسشی در ذهن نويسنده، قبل از هر چيز ديگر، ناشی از آن باشد که ايشان «مساله تجاوز جنسی به زنان» را با «مساله ناموس پرستی منتشر در جامعه» يکی گرفته و خواستهاند از راه طرح اين يکی نظرشان را دربارهی آن ديگری به ثبوت برسانند. در حالی که، بنظر من، اين دو مساله کاملا از هم مجزا هستند. بعبارت ديگر، شايد اگر نويسنده نوشته بود که مردم ما معتقدند که «بر اثر اين تجاوز جنسی آبروی زهرا کاظمی رفته است» و يا «محفوظ ماندن ناموس زهرا مهم تر از کشته شدن اوست» حق با ايشان بود و جا داشت که مردم را، به خاطر اينگونه بی خبریها و ناآگاهیها، ملامت کنند. اما ايشان خود مینويسند که: «... انگار، براي گويندگان و نويسندگان، تجاوز به زهرا كاظمي قضية هولناكتري از كشته شدناش است». اينجاست که من میخواهم بگويم و توضيح دهم که چرا از اينکه جامعهی ما به چنان آگاهی و درکی رسيده است که برايش تجاوز به خانم کاظمی حتی از مرگ او هولناک تر شده است بايد سخت خوشحال بود.
بنظر من «تجاوز جنسی به زنان» مسالهی خاص و بسيار مهمی است که نمیتوان آنرا با «شکنجه و آزارهای ديگر» يکی دانست و هولناک تلقی کردن آن را نشانهی انديشه سنتی و ذهن ناموس پرست و مردسالار جامعه گرفت. اين يک نکتهی آشکار است که روزانه در سراسر جهان هزارها تجاوز جنسی به زنان صورت میگيرد که يک در يک ميليون آن هم در مورد مردان انجام نمیشود. در واقع، تجاوز جنسی به زن نماد آشکار تسلط ارزشها و انگارههای مرد سالارانه بر جامعه است و در راستای چنين درکی ست که در جهان امروز، شايد از حدود يک قرن پيش، مساله تجاوز به زنان واجد اهميت خاص شده و زنان پيشرو و حتی مردان پيشرفته دنيا بصورتی خستگی ناپذير و بی وقفه با حکومتها و با فرهنگهای خودشان کلنجار رفتهاند و میروند تا از يکسو ثابت کنند که تجاوز جنسی به زنان يک جرم بزرگ است و از سوی ديگر تلاش میکنند که اين عمل وحشيانه جرمی در رديف جرايم جنايي شناخته شود.
اتفاقا همين چند روز پيش بود که زنان کشورهای پيشرفته جهان توانستند مرکز «اقدامات زنان برای عدالت جنسيتی» را در شهر لاهه تاسيس کنند، با اين هدف که جنايات عليه زنان را به عنوان جنايات عليه بشريت و جنايات جنگی بقبولانند و مجرمين را در دادگاههای بين المللی مثل دادگاه لاهه به محاکمه بکشانند. و آيا جالب نيست که بدانيم اولين اين جنايات چيزی نيست جز «تجاوز جنسی به زنان؟» آيا برای اين فعالان فمنيست هم آنچه اهميت دارد ناموس پرستی است؟ میخواهم بگويم که تلقی تجاوز جنسی به زنان همچون يک جنايت هولناک نه تنها ربطی به مردسالاری ندارد بلکه درست ضد آن است.
نکتهی ديگری که در نوشته خانم خراسانی بصورت پرسشی واجد پاسخ طرح شده آن است که: «... چرا تجاوز جنسي بهعنوان يكي از راههاي شكنجه دادن (مانند ديگر راهها) محسوب نميشود؟ »
البته که تجاوز بدترين نوع شکنجه نيز هست؛ و اتفاقا بهمين دليل هم هست که شکنجه گران، پس از ناموفق ماندن شکنجههای ديگرشان، برای به زانو در آوردن زندانيان، به آنها تجاوز میکنند. و اين «شکنجه ديده» چه زنی باشد که هميشه رابطهای آزاد داشته و برايش چيزی به نام ناموس مصطلح مطرح نبوده و چه زنی بشمار رود که هيچوقت با مردی نخوابيده و مسالهی ناموس برايش اهميت حياتی دارد، هر دو به يک اندازه زجر و درد خواهند داشت.
پس پاسخ پرسش بالا را در اين واقعيت بجوئيم که امروزه ثابت شده است که اگر مردی به زور حتی با همسرش بخوابد او را آنچنان از نظر روانی و جسمی آزرده میکند که گزارههای حقوقی در سرزمينهای متمدن به آن بصورت جرمی سنگين نگاه کرده و برای آن مجازاتهای سخت قائل میشوند. کافی ست به اين نکته توجه کنيم که حتی خاطرات تلخ و رنج آور زنان تن فروش نيز (که اکثرا همهی زندگي شان تلخ است) مربوط به زمانهايي ست که مردی به آنها تجاوز کرده است. حتی اگر در آخر کار مبلغی بيشتر از هميشه هم به او داده باشد.
فراموش نکنيد که، در سرزمينهايي همچون سرزمين خودمان، در صد بالائی از دخترانی که زير سن 16ـ17 سالگی ازدواج میکنند، در واقع کودکانی هستند که تن به تجاوز جنسی میدهند و وقتی به سن رشد میرسند از شب اول ازدواحشان جز خاطرهای تلخ بياد ندارند ـ خاطرهای از تجاوز به کودکی که نمیخواسته و نمیدانسته که چگونه بايد با مردی که گفتهاند شوهر اوست بخوابد.
طبق نظر اکثر روانشناسان، لطمهی تجاوز جنسی تا آخر عمر با کسی که مورد تجاوز قرار گرفته میماند و روان او را دگرگون میکند، روی روابط عادی جنسی او اثر میگذارد، خوابهای او را آشفته میکند و اغلب در صورتی میتواند زندگی عادی اش را از سر بگيرد که مدتها تحت مراقبتها و معالجات روانی قرار گيرد.
می خواهم بگويم که بد ديدن و بد دانستن تجاوز ـ حتی بدتر از مرگ دانستن آن - ربطی به ناموس و ناموس پرستی ندارد و در واقعيات حيات فيزيکی و روانی آدمی ريشه دارد.
مسئلهی ناموس و خودکشیهای پس از از دست رفتن باصطلاح ناموس، ربط چندانی با مسئلهی تجاوز جنسی ندارد و در مقولهی همان ارزشهای مسلط بر جامعهی مردسالار است که خانم خراسانی از آن نام بردهاند. يکی ديدن و يکی دانستن مساله تجاوز با مساله «ناموسی» و، در اين راستا، پرداختن به زنانی که، بدليل ارزشهای غلط جامعه، خود را به اشکال مختلف میکشند و يا به دست ناموس پرستان کشته میشود کار درستی نيست. اين کشتارها لزوماً نه بدليل وقوع تجاوز جنسی ست و نه ناشی از زجری که زنان، در يک تجربهی جنسی, تحمل کردهاند. چه بسا که زنان مورد بحث با کمال ميل با مرد دلخواهشان خوابيده و از همآغوشی با او لذت برده اند؛ اما وحشت و زجر آنان هنگامی شروع شده که ديگران از ماجرا با خبر شده و شرايطی را برای زن فراهم کردهاند که او، اگر بدست مردان خانواده اش کشته نشده، ناگزير خودکشی کرده است. ما بارها ديده ايم که وقتی مرد رضايت داده است که با دختر مورد غضب جمع ازدواج کند يکباره همه چيز خاتمه پيدا کرده و مساله حل شده است.
بهمين دليل است که من فکر میکنم که جامعهای را بايد ملامت کرد که رابطه داشتن دختری را با مرد دلخواهش نامشروع دانسته و او را زنی «بی آبرو»، «بی صورت» (که در واقع همان بی آبروست)، و «بی ناموس» میخواند. اين جامعهی مردسالار است که احکامی چنين نامنصفانه را در مورد زنان صادر میکند اما هيچکدام از اين کلمات را در مورد مردی که با اين دختر خوابيده به کار نمیبرد. اگرچه به نظر من به کار بردن اين نوع کلمات برای هر کسی چه زن و چه مرد برای ارتباطی طبيعی نامنصفانه و زشت است.
در جامعهی مرد سالار، برای اينکه زنی بی آبرو و بی ناموس شود نيازی به مورد تجاوز قرار گرفتن ندارد. در آن صورت بديهی است که آنان به زن يا مردی هم که در زندان مورد تجاوز قرار گرفته بچشم «ناموس برباد رفته» بنگرند. در حاليکه جهان متمدن پذيرفته است که مورد تجاوز قرار گرفتن در زندان مايهی هيچ سرشکسنگی نيست میبينيم که در جوامع «ناموس پرست» اکثر زندانيانی که در زندان مورد تجاوز قرار گرفتهاند حاضر نيستند اين امر را افشا کنند، چرا که باور دارند که در صورت رو شدن اين ماجرا نظر مردم و حتی نظر خانواده خودشان نسبت به آنها تغيير میکند و آنان را از سکوی قهرمانی شان فرود میآورد. و نکتهی جالب اينکه اتفاقا اين وضع در مورد مردها بيشتر صادق است.
خانم خراسانی مینويسند: «در ميان شايعات گوناگون، مسئلة تجاوز جنسي به او گويا غرور ملي را جريحهدار كرد. هرجا مطلبي در مورد تجاوز به زهرا كاظمي ميشنيدم، متوجه ميشدم كه انگار براي گويندگان و نويسندگان، تجاوز به زهرا كاظمي قضية هولناكتري از كشته شدن اش است.»
آيا در همين نقل وضعيت نمیتوان ديد که برای مردمان ما، يا حداقل برای آنهايي که تجاوز به زهرا را هولناک تر از کشته شدن او ديده اند، اين مساله «ناموس زهرا» نيست که اهميت دارد و اگر ـ به قول نويسنده ـ غرور ملی آنها جريحه دار شده به اين دليل است که آنها نيز از يکسو همچون مردمان دنيای متمدن از اين ماجرای ضد بشری بدرد آمده ، و از سوی ديگر، در برابر جهانيان، از اين شرمنده شدهاند که قوه قضائيهی کشورشان در مورد زندانيانش همچون بربرها عمل میکند. برای چنين مردمی ناموس زهرا نيست که اهميت دارد، همانگونه که همهی سازمانهای مترقی زنان، يا همهی سازمانهای حقوق بشر نيز به لحاظ از دست رفتن ناموس زهرا نيست که فريادشان را بلند کردهاند. درد اين انسانهای مسئول درد برخورد با يک مورد ديگر از تجاوز جنسی و ناديده گرفتن حقوق انسانی زهراست. برای اين مردم تجاوز جنسی به هر زنی ـ يا هر مردی ـ اگر دردناک تر از مرگ او نباشد کمتر ازآن هم نيست.
خانم خراسانی، بر اساس همينگونه باورهاست که مینويسند: «احتمالاً زهرا كاظمي از تجاوز جنسي ـ اگر اين شايعه حقيقت داشته باشد ـ همانقدر كه به ديگر حقوق انسانياش تجاوز شده، احساس تحقير كرده است.» اين اصرار در عادی نشان دادن تجاوز جنسی و لااقل همطراز کردن آن با انواع مختلف شکنجه، درست بدليل عدم وقوف نويسنده به عواقب جانفرسا و زندگی سياه کن اين عمل وحشيانه است.
آنگاه به فراز خارق العادهای از نوشتهی خانم خراسانی میرسيم، آنجا که میگويند: :«حتی اگر فكر كنيم طرح اين مسئله براي نشان دادن عمق فاجعهُ بيپناهي زندانيان سياسي ميتواند مورد استفاده قرار بگيرد، به نظرم بايد به اين سئوال اساسي برگرديم كه آيا هدف وسيله را توجيه ميكند؟»
به راستی حکمت مندرج در اين پرسش چيست؟ چرا بايد طرح اين مساله برای نشان دادن عمق فاجعهای که بر زندانيان سياسی رفته مورد استفاده قرار نگيرد؟ طرح اين مساله يکی از اساسی ترين کارهايي بوده است که توانسته در سراسر دنيا به زندانيان سياسی کمک کند تا مردمان صدايشان را بشنوند. بنظر من همين طرح بی تعارف و رو در بايستی چنين مقولهای است که سبب شده تا برخی از افراد جامعه ما ـ به قول خانم خراسانی ـ به آنجا برسند که به تجاوز زهرا کاظمی بيش از مردنش اهميت دهند.
خانم خراسانی میافزايند که: «... زهرا كاظمي با آلتتناسلي اش تعريف نميشود زيرا او از دهها راه ديگر مورد تجاوز قرار گرفته و از همه مهمتر كشته شده است! »
من اما فکر میکنم که اتفاقا افشا کردن اين تجاوزهاست که از زهراها تعريفی برکنار از آلت تناسلی شان ارائه میدهد نه سکوت کردن درباره آنها و پوشاندنشان؛ چرا که زهرا ـ جدا از آنکه از دهها راه ديگر مورد تجاوز قرار گرفته و عاقبت هم کشته شده ـ مورد تجاوز جنسی و جنسيتی هم قرار گرفته و اين جنايت نبايد به هيچ مصلحتی پنهان بماند.
و اگر نيک بنگريم, همهی افشا کنندگان اين ماجرا و همهی مدافعان حقوق زنان و حقوق بشر نيز درست چنين میپندارند که ناموس زهرا اهميتی ندارد. اما آنان چنين نيز باور دارند که تجاوز به زهرا واجد اهميتی ست برابر و يا شايد مهمتر از مرگ او؛ چرا که مرگ برای همه اتفاق میافتد (و من نمیخواهم حتی اين شعار زيبا را بدهم که چه بهتر که مرگ با افتخاری مثل مرگ زهرا کاظمی باشد) اما تجاوز برای همه اتفاق نمیافتد. کمتر زنی و کمتر روزنامه نويسی اين بدشانسی عظيم را دارد که در سرزمينی چون سرزمين ما بدليل کارش گرفتار زندانباناني شود که برای تحقير کردن و سرکوبش به او تجاوز کنند.
و اتفاقا اين واقعيت که در يک جامعهی سالها فرو مانده در مرحلهی خروج از ظلمات عقب ماندگی، همگان ـ بقول خانم خراسانی ـ فرياد میزنند که «به زهرا تجاوز شده» به معنی آن است که مردمان ما دريافتهاند که تجاوز به يک زن نمیتواند حرمت او را بکشند. در واقع، آنها به جلادان زهرا میگويند که شما ديگر با تجاوز به زهراها نمیتوانيد حرمت آنها را بشکنيد.
6/01/2004
يك روز تعدادی از كاركنانِ يك شركتِ ساختمانسازي دورِ هم جمع شدند و تشكيلِ يك جلسهي فوري دادند. مسألهاي كه آنها را دور هم جمع كرد، اين بود كه چطور ميتوان وسايلِ ساختماني و بعد هم اثاثِ واحدهاي مسكوني را از طبقهي اول به طبقاتِ ديگرِ ساختمان رساند و اين كار را در كمترين وقت و به آسانترين شكل انجام داد. بعد از اينكه همهي كاركنان نشستند، يك نفر از ميانِ جمع جلو رفت و يك ورق كاغذِ سفيد و يك مداد برداشت. از افراد خواست سكوت و نظمِ جلسه را رعايت كنند. او صورتِ مسأله را توضيح داد. سپس از همه خواست بدونِ اينكه كسي حرفِ ديگري را قطع كند، هر راهحلي كه براي اين مشكل به نظر ميرسد پيشنهاد كنند.
در ضمن اين نكته را اعلام كرد كه هيچكس نبايد ايدهي کسِ ديگري را هر چند كه به نظرش يك شوخي باشد، مسخره كند و به آن بخندد.
جلسه رسماً شروع شد. به هركس نوبت ميرسيد، ايدهاش را بلند ميگفت. يك نفر هم ایدهها را مينوشت.
يكي گفت «ميشود پلهها را كم ارتفاع كنيم.» ديگري گفت «ميشود به جاي پلهها يك جور سطح شيبدار درست كرد و با چرخ وسايل را از رويش بالا برد.» به اين ترتيب هركس ايدهاي ميداد كه شاید حتی تا آن لحظه در موردش فكر هم نكرده بود.
يك دفعه يك نفر از بينِ كاركنان بلند شد و گفت «من ميگويم سقف را سوراخ كنيم!»
همه خنديدند.
مديرِ جلسه همه را آرام كرد. پرسيد: خوب… حالا سقفِ طبقهی اول را سوراخ كرديم، بعدش چي؟»
ـ «سقفِ طبقهي بعد را هم سوراخ ميكنيم»
ـ «طبقاتِ بعدي چطور؟»
ـ «اين كه كاري ندارد، تا طبقهي آخر سقفِ همهي طبقات را سوراخ ميكنيم.»
و اين طور بود كه آسانسور ساخته شد.
5/30/2004
TEHRAN EARTHQUAKE
یه منبع موثق که زلزله بم و رودبار و مازندران رو هم پیشبینی کرده بود گفته که تا 10 روز دیگه یه خبرایی هست.
!!
راهنمای عملی زنده ماندن در زلزله
اين نوشته خاص زلزله در تهران نوشتهشدهاست که به گفته بسياری از کارشناسان حدود بيست و دو سال تأخير داشتهاست و اين تأخير اصلاً خبر خوبی نيست، چون تاخير باعث انباشتهشدن انرژی میشود. انتظار میرود زلزله -اگر بيايد- با قدرتی بالاتر از 7 (در مقياس ريشتر) خواهدبود.
پيش از آن که زلزله اتفاق بيفتد...
• اول از همه به فکر مکانی باشيد که در آن زندگی میکنيد. بسياری از بناهای تهران خصوصاً در مرکز و جنوب شهر قديمی هستند، خانههايی بدون اسکلت فلزی. تا قبل از تصويب قانون ايمنسازی منازل در دهه شصت، بسياری از خانههايی که با اسکلت فلزی ساختهمیشدند هم اصول ايمنسازی را رعايت نمیکردند. ضمن اينکه اصولاً بساز و بفروشهای تهران افرادی هستند که اصولاً صلاحيت ساخت مسکن را ندارند و غالباً تشکيل شدهاند از افراد کمسواد و سودجو که برای سود بيشتر حاضرند با جان شما معامله کنند. اما چيزی که مسلم است خانههای قديمی حتی تاب مقاومت در برابر زلزله پنج ريشتری را ندارند. اگر در چنين مکانی زندگی میکنيد حتماً به فکر تهيه يک مکان ايمن باشيد. شايد يک روز معيار انتخاب مسکن مناسب را برايتان نوشتم، اما فعلاً دستبهنقد اگر میتوانيد نقشهای از گسلهای تهران تهيه کنيد و به شدت از تهيه مسکن روی مرز گسلها خودداری کنيد. هيچ ساختمانی با هر درجه ضريب ايمنی در مرز گسلها سالم نخواهندماند.
• شصت در صد زلزلهها در نيمهشب اتفاق افتادهاست. بعيد نيست که زلزله تهران هم جزو همين شصتدرصدیها باشد. فراموش نکنيد که بعد از اين لباس کامل را در کنار تخت و در دسترس قرار دهيد.
• همين الان که اين نوشته را تمام کرديد برويد دو تا بطری نوشابه خانواده خالی را از آب پر کنيد و داخل ماشين بگذاريد. حواستان باشد که هميشه آن را پر نگه داريد و دو بطری ديگر هم پر آب کنيد و در مکانی امن در خانه قرار دهيد. من فکر میکنم کابينتهای آشپزخانه جای بدی نباشد.
• مکانهای امن خانه را از همين الان شناسايي کنيد.
• يک ساک کوچک تهيه کنيد. سعی کنيد از نوعی باشد که دسته بلند دارند و روی دوش قرار میگيرند. يا يکی از اين کولهپشتیها که قديمها برای کوهنوردی و در حال حاضر برای مدارس استفاده میشود. چند تا کنسرو تن ماهی، کمی خشکبار، قند، يک راديوی کوچک و يک چراغ قوه داخل آن بگذاريد. برای تمام اين وسايل باطری تهيه کنيد و حواستان باشد هر دو ماه باطری را عوض کنيد. قوطیهای تن ماهی را قبل از سررسيد مهلت مصرف عوض کنيد. اگر جا شد بطریهای آب را هم داخل همين ساک قرار دهيد. پيچگوشتی، شمع، چاقو، سوت، آچار فرانسه را هم داخل همين ساک قرار دهيد. لوازم کمکهای اوليه را در اين ساک قرار بدهيد. شامل يک قيچی کوچک، باند استريل، چسب، قرص آنتیبيوتيک و استامينوفن، قرص اسهال، الکل و داروی مسکن. اگر دارويی داريد که عدم مصرفش باعث مرگتان میشود از آنها هم چند تايی در ساک قرار بدهيد. اگر از سوييچ ماشينتان دو تا داريد يکی را داخل ساک قرار دهيد. اگر نداريد برويد يکی تهيه کنيد بعد آن را داخل اين ساک قرار دهيد. يک بسته دستمال کاغذی رولی فراموش نشود. چند متر طناب، حوله کوچک، مقداری پول و طلا يک يا دو قطعه خيلی کوچک از يادگاری که خيلی برايتان ارزش دارد. (بيخود بارتون رو سنگين نکنين. شايد ناچار بشين روزها اين ساک رو حمل کنين. به نظر من اگر ازدواج کردين سیدی عروسيتون، بهترين چيزه.)
• داخل اتاق خواب را از لوستر و تابلو و اکواريوم و آينه و هر چه وسايل اينطوری است خالی کنيد. تنها يک تخت برای اتاق خواب کافی است و احياناً يک ميز آرايش بدون آينه. همين لوازم را از اتاق خواب بچه برداريد. در مورد اتاق خواب او با سخت گيری بيشتری کار کنيد.
• با خيال نسبتاً راحت بخوابيد.
اگر زلزله اتفاق افتاد...
• قبلاً برايتان گفتم تمام جاهای امن خانه را مشخص کنيد. چهارچوب درها، زير ميز نهارخوری و کنار ستونها بهترين مکانها هستند.
• اگر هنگامی که خواب بوديد ديديد که زمين میلرزد زياد به خودتان زحمت ندهيد، تا از گيجی خواب بيدار شويد زلزله تمام شدهاست. مدت زلزله بين سی ثانيه تا يک دقيقه است. اگر از شانس بدمان زلزله يک دقيقهای نصيبمان شد باز هم از جايتان تکان نخوريد در جايی که هستيد بمانيد و سرتان را حفظ کنيد. چون ساختمانی که سی ثانيه جلوی زلزله ايستادگی کردهاست سی ثانيه ديگر هم ايستادگی خواهدکرد (ايشاله). اگر دسترسی شما به يکی از اين نقاط امن فقط با يک گام امکانپذير است به طرف آن برويد. اگر قرار است چند قدم تا آن مکان برداريد شايد بهتر باشد در جای خود سنگر بگيريد. حرکت در هنگام زمينلرزه کار بسيار سختی است.
• اگر هنگامی که سرگرم شمارش گوسفندان بوديد اين اتفاق افتاد به سرعت به طرف نزديکترين مکان امن در داخل آپارتمانتان برويد. حتما به همسر و فرزندان و کسانی که با شما زندگی میکنند اين مکان را ياد بدهيد. حتی اگر فرصت کرديد چند بار اين کار را تمرين کنيد.
• اگر عادت داريد کنار تختتان پارچ آب بگذاريد حتما از اين به بعد از پارچ و ليوان پلاستيکی استفاده کنيد.
بعد از اين که زلزله اتفاق افتاد...
• بعد از زلزله بسيار دقت کنيد بيشتر آسيبها از اين زمان به بعد شروع ميشود.
• اول اينکه مراقب هر حرکت خود باشيد. به هيچ وجه از تخت خارج نشويد. احتمالاً اين نوشته را در مورد پاکسازی اتاق خواب از تابلو و آينه زياد جدی نگرفتيد، يا شب قبل پارچ آب و ليوان را کنار تخت گذاشتهايد و اينها حالا تبديل شدهاند به بلورهای زيبای شيشه. بعد از زلزله برقها قطع شدهاست و از نور و اين حرفها خبری نيست. حواستان باشد که يک حرکت اضافی میتواند باعث بريدگی بسيار بد در پايتان بشود. باز هم حواستان باشد که در اين شرايط که شهر تبديل شده به تل عظيمی از خاک، زخم بسيار راحت عفونی میشود. تا حالا اسم کزاز و قانقاريا به گوشتان خورده؟ دوا و دارو هم که ديگر خوابش را ببينيد. پس حواستان باشد به اين راحتی خودتان را زخمی نکنيد.
• اگر دمپايی روفرشیتان را پيدا نمیکنيد، يک تکه از ملافه روی دشکتان را بکنيد و دور پايتان بپيچيد. سعی کنيد قسمت کف را بسيار کلفت بپيچيد. اگر همسر داريد به او هم توصيه کنيد همين کار را بکند. بسيار سريع عمل کنيد اما هول نشويد تا حال هر چه میخواست بشود شده.
• به سرعت فرزند کوچکتان (تا ده سال) را بغل کنيد و به طرف در برويد به همسرتان ماموريت بدهيد به طرف ساک و آب برود. اگر فرزندتان بزرگتر از ده سال است اجازه بدهيد خودش راه برود.
• احتمالاً چهارچوب در خانه از شکل خارج شدهاست. شايد ناچار شديد با کمی زور آن را باز کنيد. اگر خواستيد با زور شانه آنرا باز کنيد، دقت کنيد که خيلی محکم ضربه نزنيد. هيچ کس از آن سمت در خبر ندارد.
• زياد نگران بستهنشدن در خانه نشويد. نسبت خانه نيمهويران به افراد دزد بيشتر از آن است که به خانه شما هم دستبرد بزنند.
• به هيچ وجه به اين تصور نباشيد که خانه شما که جلوی زلزله ايستادگی کرده بعد از اين هم جای امنی است. از خانه خارج شويد. حتماً حتماً با لباس گرم خارج شويد. اگر توانستيد يک پتو هم همراه برداريد، سرما هم به اندازه زلزله کشنده است. به گونهای از خانه خارج شويد که گويی بار آخر است که اين خانه را ترک میکنيد.
• شما جلو حرکت کنيد. بعد فرزندتان بعد همسرتان. اگر ناچار شديد کودکتان را در بغل بگيريد بهتر است فردی که کودک را در بغل میگيرد از عقب حرکت کند. در حين حرکت بسيار دقت کنيد حتما دستان خود را به ديوار (اگر باقی ماندهباشد) يا نرده يا به چيزی بگيريد. بسيار احتمال دارد که زير پايتان ناگهان خالی شود و اين دست گرفتن کمک میکند که پرتاب نشويد.
• اگر در طبقات بالا زندگی میکنيد به آرامی سقوط را شروع کنيد. چراغ قوه را شما در دست بگيريد و هر قدم را حسابشده برداريد و بعد نور را به عقب بيندازيد که همسر و فرزندتان بتوانند شما را تعقيب کند. به هيچ وجه ندويد.
• اگر بوی گاز شنيديد چراغ قوه را خاموش کنيد و سعی کنيد در تاريکی راهتان را پيدا کنيد. به هيچ عنوان از کبريت يا فندک استفاده نکنيد.
• اگر در طی حرکت از کنار واحدهای همسايه صدای ناله يا کمک آنها را شنيديد توجه نکنيد. دقت کنيد که در حال حاضر نجات جان خودتان و خانوادهتان در اولويت قرار دارد. يک مکث کوچک برای نجات جان آنان میتواند به قيمت جان افراد خانواده خودتان تمام شود.
• در حياط آپارتمان بسيار مراقب باشيد. دهانه تمام چاهها حالا ديگر باز شدهاست، ممکن است با کمی آجر يا سيمان پوشيدهشدهباشد و شکل کامل يک دام را برای فرو بردن شما تشکيل دادهباشد. از کنار ديوار حرکت کنيد تا به در برسيد و زياد سرعت نداشتهباشيد. اگر برايتان امکان دارد همين الان مکان چاه منزلتان را پيدا کنيد و آنرا شناسايی کنيد.
وقتی به محوطه بيرون خانه رسيديد...
• اگر فکر میکنيد که میتوانيد با دست خالی به کمک همسايه برويد حتماً اين کار را بکنيد.
• خيلی خيلی خيلی مراقب بوی گاز باشيد. اگر اين بو را حس کرديد به سرعت به طرف جهت مخالف آن فرار کنيد. هنگام حرکت سعی کنيد از وسط خيابان يا کوچه عبور کنيد (کنارهای پيادهرو معمولاً يکی از هزاران دهانه چاهی هستند که حالا ديگر سرپوش ندارند.)
زمانی که از کار نجات همسايه فارغ شديد به دقت اين اعمال را انجام دهيد.
• اگر در مرکز شهر هستيد هر چه سريعتر خود را به سمت خارج شهر برسانيد. به ذهنتان هم خطور نکند که به همراه زن و بچه برای نجات برادر يا خواهر يا پدر و مادری که دو خيابان بالاتر يا پايينتر هستند برويد. من شما را درک میکنم که دوست داريد برادر، خواهر، مادر يا پدر خود را هم نجات دهيد، اما فرزندان خود را فراموش نکنيد. شما سوپرمن نيستيد. در ضمن اگر مجرد هستيد حتماً برای نجات افراد خانواده اقدام کنيد. عموماً خطاب من در اين نوشته افراد متأهل است.
• در صورت بروز زلزله بيش از سيصد هزار علمک گاز در تهران منفجر خواهدشد. همانطور که میدانيد برای اينکه گاز در لولهها جريان پيدا کند تحت فشار به مايع تبديل میشود و شکستن لوله باعث انفجار آن خواهدشد. چون در آن زمان در تهران آبی پيدا نمیشود که آتش را مهار کند رفته رفته همه چيزهای سوختنی در تهران خواهدسوخت. حواستان باشد که حتی آسفالت خيابان هم که از مواد قيری تهيه شدهاند در حرارت خاصی شروع به سوختن ميکند. اما بهترين هيزم دم دست برای آتشسوزی وسايل خانه و اتومبيلهای پر از بنزين هستند. زمانی که آبی برای خاموشی اين آتش نباشد آتشهای کوچک با هم متحد میشوند و آتش بزرگتر تشکيل میدهند و اين روند ادامه دارد. احتمالاً کمتر از دوازده ساعت بعد از زلزله آتشسوزیهای بزرگ تمام سطح شهر را پوشانده. اگر در فرار به فضای باز تعلل کنيد احتمالاً در حلقه اين آتش گرفتار خواهيدشد. فرار از اين حلقههای آتش چندان کار راحتی نخواهدبود. دودی که از اين آتشسوزی بلند خواهدشد بهشدت مسمومکننده و کشنده است. پس اگر در حلقه آتش گرفتار شديد زياد نگران نباشيد؛ قبل از اينکه زنده زنده بسوزيد خفه خواهيدشد.
• نمیتوانيد زياد به ماشينتان اميد داشتهباشيد، اما اگر در حاشيه شهر زندگی میکنيد و به فرض محال ديديد که خيابانها باز هستند حتماً از ماشينتان استفاده کنيد و به طرف خروجیهای شهر در جنوب يا غرب شهر برويد. زياد به خروجیهای شرق تهران اميد نداشتهباشيد. احتمالاً تمام جادههای کوهستانی مسدود خواهدشد.
• حتماً حتماً حتماً همين الان با تک تک افراد خانواده که میشناسيد قرار يک فضای باز که بعد از زلزله بتوانيد همديگر را در آنجا ملاقات کنيد بگذاريد. مثل خروجی اتوبان کرج يا ورزشگاه آزادی يا پارک ملت يا ... . شهردار سابق (کرباسچی) بيش از صد قطعه زمين را برای اسکان ساکنان تهران بعد از زلزله در نظر گرفتهبود که در طی اين چند سال تقريباً تمام اين زمينها تبديل به برج شدهاست. به همين جهت ناچاريد از چند پارک بزرگ و ورزشگاهها برای اينگونه قرارها استفاده کنيد. بعد از زلزله نه اتوبوسی هست که به طرف آنان برويد نه تلفنی هست که از هم خبردار شويد. اين بهترين راه برای پيدا کردن همديگر است. بهتر است قرار ملاقات را برای تنها يک يا دو روز بعد از زلزله بگذاريد، اما اگر فکر میکنيد که در محل امنی زندگی میکنيد میتوانيد قرار را برای اولين ساعات بعد از زلزله بگذاريد. اگر فضای خاصی را مشخص نکردهباشيد بعيد است به اين سادگی از زنده بودن آنان باخبر شويد.
• اگر فکر میکنيد که نياز داريد برای برداشتن پارهای وسايل به داخل ساختمان بازگرديد حتماً تا صبح صبر کنيد. روشنايی هوا بسياری از خطرهای ناپديد را آشکار خواهدکرد.
• به هيچ وجه در طی مراسم زلزله و بعد از آن برای نظافت شخصی از آب استفاده نکنيد. آب موجود را فقط برای آشاميدن استفاده کنيد.
• هر از گاهی به راديوتان يک سر بزنيد اما بعيد است برنامهای از تهران برايتان پخش شود. به فرض محال اگر ايستگاه پانزده خرداد سالم بماند مجری بايد خيلی بيرحم باشد که زن و بچهاش را ول کند و بيايد برای شما موسيقی بگذارد. اما ممکن است دو روز بعد از زلزله بتوانند جوری راديو را راه بيندازند.
• اگر آنقدر شانس داشتيد که ماشينتان سالم بود و مسير باز بود، در حرکت از تهران درنگ نکنيد. برای اينکه شک شما را به يقين تبديل کنم چند نکته را يادآوری میکنم:
از جمعيت دوازده مليونی تهران حدود هشت مليون نفر بعد از زلزله زنده خواهندماند. هر سه سد اطراف تهران ضد زلزله نيستند و از بين خواهندرفت. حتی دسترسی به چاهها برای استفاده از آب آنها غيرممکن خواهدبود. برای تأمين آب اين جمعيت عظيم هيچ کاروان تانکری روی زمين کافی نخواهدبود. در نتيجه استفاده از آب غيربهداشتی اجتنابناپذير خواهدشد. ضمن اينکه مسئله اسکان و تغذيه اين جمعيت عظيم بعد از چند روز مشکلی غيرقابلحل خواهدشد. از طرفی استفاده از آب آلوده باعث همهگير شدن بيماریهای عفونی و اسهال و وبا خواهدشد و ...
چارهای نيست. بايد اين شهر را به قصد يکی از شهرهای نزديک تهران ترک کرد. میتوانيد بعد از اينکه همراهانتان را در آنجا اسکان داديد برای کمک به عمليات نجات بازگرديد.
• در حين عمليات نجات حواستان به آتش باشد. از دست شما يکنفری کار زيادی برنمیآيد. اگر با مصالح ساختمانی سر و کار داشتهباشيد منظور من را خوب درک میکنيد. به همين جهت اگر در جايی ديديد که چند نفر سعی میکنند فردی را از خاک بيرون بکشند به کمک آنها برويد. میتوانيد بعد از آنها خواهش کنيد که برای کمک عزيزان شما بشتابند. بسياری از نجاتها در اين زمان با همکاری جمعی معنی پيدا میکند.
• اگر خواستيد برای خروج فردی که از زير آوار فرياد میکشد برويد دو نکته را فراموش نکنيد:
اگر واقعا فکر میکنيد میتوانيد اينکار را بکنيد، حتماً يک کلنگ داخل ماشينتان بگذاريد. بعد از زلزله میفهميد مخترع آن چه نعمتی را اختراع کردهاست.
اگر نيمی از بدن فردی را بيرون از آوار ديديد با کمک کلنگ و احتمالاً دو سه نفر ديگر شايد بتوانيد از زير خاک خارجش کنيد. اگر تنها از زير هزاران کيلو آوار صدايش را شنيديد بهتر است دست به هيچ اقدامی نزنيد تا شايد کمکهای خاص با وسايل ويژه برسند.
هنگام خروج همان فردی که نيمه در آوار قرار دارد بسيار حسابشده عمل کنيد. يک حرکت اشتباه میتواند باعث شود که ديوار نيمهخراب روی سرش خراب شود و برای هميشه صدايش قطع شود. میدانستيد يکی از بيماریهای روانی رايج بعد از زلزله مختص کسانی است که با همين حرکت اشتباه باعث مرگ عزيزی شدند و تا آخر عمر خود را سرزنش میکنند که چرا آن روز آن حرکت اشتباه را کردند؟
• يک نکته ديگر: همين الآن به همه دوستانی که دوستشان داريد اين نکته ها را بگوييد. به برادر، خواهر و مادر و پدر.
• اگر پدر و مادر شما هم مثل والدين من به شدت مذهبی هستند و معتقدند که امام حسين اجازه زلزله در تهران را نمیدهد، برايشان ثابت کنيد که اکثر شصت هزار نفری که در دهه گذشته در اثر زلزله در همين ايران مردند همهشان مسلمان بودند.
from:http://membres.lycos.fr/tehraneq/Text/01.page